خستگي
ديروز روز بسيار سنگيني بود. صبح تا ظهر سر كار، ظهر تا عصر در جاده، عصر تا شب مهمانداري، شب تا نيمهشب شبنشيني و بعد بدرقهي مسافرانمان، نيمهشب تا صبح دوباره در جاده، صبح تا ظهر سر كار و ظهر بود كه ديگر ديدم تواني برايم نمانده، نه جسمي و نه روحي -كه اين دومي بلاي جانم است- و خسته و كوفته از سي و چند ساعت طاقتفرسا، آمدم خانه و پس از دو ساعتي صحبت تلفني با خانم يارين به خوابي عميق و ششساعته فرو رفتم، بدون صبحانه، بدون نهار!
اما در هر خستگي لذتي هم هست، لذت ديدن برق رضايت و خوشحالي در چشمان كساني كه دوستشان داري و دوستت دارند و انبوهي تشكر كه براي همين چند ساعت، اين همه راه آمدي! اين دو روز عمر كه در كنار هميم را بايد به ياد هم باشيم، بر خاك عزيزان نشستن چه فايده دارد؟
در هر مصاحبتی دو لذت موجود و بر هر لذتی، شکری واجب
ReplyDeleteکاملاٌ حق با شماست
ReplyDelete:)
اين دو روز عمر كه در كنار هميم را بايد به ياد هم باشيم، بر خاك عزيزان نشستن چه فايده دارد؟
ReplyDeleteحرف حقه!
با وجود این همه شلوغی سر امیدوارم وقت کافی برای تمرین سه تار داشته باشی
ReplyDeleteدو تا استاد خیلی خوب توی پایتخت سراغ داشتم که بسیار آدمای نازنینی بودند
الان مدتیه که خبری ازشون ندارم سراغ میگیرم اگر پایتخت نشین و مشغول تدریس باشند حتما آدرس و شماره تلفنشون را خدمتتون میدم
موفق و موید باشی
؟؟؟؟
ReplyDeleteمرضیه هم
:0
؟!؟!؟!؟
خوبه تا قبل از اینکه بنزین سهمیه بندی بشه مسافرتتو کردی و اشناهاتو دیدی ؟؟؟ راستی همون رضایته مهمه ..... lیکی از دلایلی که زیاد تمایلی به نوشتن نداشتم همین دوستان و اشنایان بودن . اما دیگه برام مهم ن یس
ReplyDeleteهمینو بگو !
ReplyDelete