Thursday, December 30, 2010

جهت اطلاع صرفا

به عادت معمول هر وقت پشت کامپیوتر بشینم، ماهواره هم روشنه و بیشتر وقتها جهت دریافت دوز موسیقی مورد نیازم روی یکی از این دو تا کاناله: viva polska و 4fun.tv. یکی دو ساعت پیش از 4fun.tv یه کلیپی نشون داد که اینجا میتونید ببینیدش. اسمش Beats For You و مال Mischa Daniels و Tara McDonal است. اگه میخواین بفهمید چی میخام بگم، توصیه میکنم که اول کلیپ رو ببینید بعد بقیه‌ی این مطلب رو بخونید.
 کلیپ که شروع شد و حرکت سیریش‌وار و ابراز عشق بی‌جا و بی‌وقت دختره رو که دیدم، منتظر شدم ببینم کلیپ جریان منطقی رو طی میکنه یا ازین الکی عشقولانه‌هاست! منطقی بود و پسر از این ابراز علاقه‌ی مزاحمت‌وار دختر شاکی و عاصی شد و در یک صحنه گوشی موبایلشو پرت کرد اونور. آیا پسره دختره رو دوست نداشت که این کارو کرد؟ این نشون دهنده‌ی بی‌وفایی و بی‌احترامی پسره به معشوق/ دوست دختر/ دوستش بود؟ نه، قطعا نبود. فقط و فقط واکنشی بود که نسبت به مراحمت ناسنجیده و نابجا -مزاحمت-ی دختر نشون داد. محبت و عشق و علاقه هم که باشه، بهترینها هم که باشه، باز باید به جا و به موقع باشه؛ «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد». به اندازه باشه؛ «اندازه نگه دار که اندازه نکوست». خارج از اینها باشه، مزاحمته و هیچ اسم دیگه‌ای هم نداره! همین. 

Friday, November 12, 2010

بازدیدکنندگان بالاترین از کدام کشورها هستند!‏

 ایمیل وارده (منبع):
سایت بالاترین که وابستگی آن به رژیم صهیونیستی محرز است و در فتنه 88 نقش محوری در هدایت رسانه های متعلق به فتنه گران را داشت، نتوانسته مخاطب چندانی در ایران جذب کند.
به گزارش دولت یار، براساس آمار سایت RADAR URL که لینک آن نیز در سایت بالاترین موجود است، بیش از 57 درصد بازدیدکنندگان بالاترین آمریکایی و 17 درصد کانادایی هستند.
بازدید کنندگان آلمانی با 6.2 درصد، استرالیایی با 3.43 درصد، انگلیسی 3.13 درصد و مالزی با 2.73 درصد در رده های بعدی قرار دارند. این در حالی است که بازدیدکنندگان ایرانی حدود یک درصد بازدیدکنندگان بالاترین را تشکیل می دهند.
از این آمار چنین بر می آید که جریان سازی های سایت وابسته وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی، تنها برای جمع داخلی خودشان است و تاثیری در فضای رسانه ای ایران ندارد.
آخرین باری که خواستم از بالاترین استفاده کنم، متوجه شدم که اکانتم به دلیل مدت زمان طولانی عدم استفاده از سایت، غیرفعال شده! این رو گفتم که بدونید هم بالاترینی هستم و هم نیستم و در واقع تعصبی روی بود و نبودش ندارم و بالاترین رو هم سایتی می‌بینم مثه هر سایت دیگه‌ای با این تفاوت که اگر اشتباه نکنم اولین سایتی بود که ایده‌ی خوب دیگ رو برای پارسی زبانان اجرا کرد. 
دقیقا یادم نیست از کی بالاترین فیلتر شده ولی این موضوع ربطی به چیزی که میخام بگم نداره؛ نکته‌ی مهم اینه که بالاترین مدتهاست فیلتره و این بدین معناست که دسترسی بهش از درون ایران بدون استفاده از فیلترشکن و پروکسی و وی.پی.ان کاملا غیرممکنه، پس تمامی کاربران و خوانندگان ایرانی این سایت از آی.پی غیر ایرانی به جامعه‌ی آماری بازدیدکنندگان سایت افزوده میشن و همه می‌دونیم که عمده‌ی پروکسی‌های مورد استفاده‌مون روی سرورهای امریکا و کانادا قرارداره و نتیجتا بازدید ما هم به حساب آنها نوشته خواهد شد. حال اینکه نویسنده‌ی این مطلب خودش به اندازه‌ی کافی بی‌سواد بوده یا خوانندگان خود را به اندازه‌ی کافی بی‌سواد می‌دانسته، من نمی‌دانم!
اما سئوال اینجاست: آن حدود یک درصد بازدیدکننده‌ی ایرانی چه کسانی هستند که اجازه دارند آزادانه و بی آنکه نیازی به فیلترشکن و غیره داشته باشند، هرجا خواستند بروند؟ 


Saturday, September 11, 2010

وقتی تنها و تنها نام یک خیابون و اشاره به یک زیرگذر، چندین و چند تصویر روشن با تمامی جزئیات و حسها از بینایی و بویایی گرفته تا لامسه را در خود زنده می‌کند؛ وقتی دوباره ضربان قلب بالا می‌گیرد و ناخودآگاه نفسها عمیقتر می‌شود و دست به جستجوی قرص قلب به درون کیف می‌خزد؛ وقتی هرچه تقلا می‌کنم به خود دروغ بگویم ولی بر من راستی‌پیشه چاره‌ای نمی‌شود؛ وقتی بدبختانه با تمام وجود حس می‌کنم «هنوز دوستت دارم» و افسوسی بر وجود خویش و عدم تو...
--
دیشب یکی از اون شبهای لعنتی بود. یکی از اون شبهایی که فکر و یادت به چهارمیخم کشید. شبی که تا نزدیکیهای صبح به مرور خاطراتت گذشت و دردی که سنگین و سنگینتر شد و مفری نبود. به یادم آمد متن بالایی که بیش از یک سال پیش بر روی کاغذ یادداشتی نوشته بودم و تمام این مدت در کیف پولم همه جا همراهم بود؛ شرکت «ط» مورخ چهارشنبه 88/06/18 به ساعت 13:13.
کاش می‌دانستی
کاش می‌فهمیدی
کاش می‌بودی

Saturday, April 17, 2010

کتاب

دارم سینوحه میخونم ولی نه با ترجمه‌ی ذبیح الله منصوری! بعضی قسمتهاش واقعا قشنگه. شاید تیکه‌هایی ازش رو اینجا نقل کنم.

Friday, April 16, 2010

بلاعنوان

بعد این همه وقت اومدم یه پست نوشتم، ولی پرید! عصر جمعه است دیگه، همه چی گ...ه!
فقط بگم که اون خانومه با داد و دعوای خانواده‌ش توی بیمارستان موند و چند روز بعد به هوش اومد و الان رفته سر زندگیش و بچه‌ی چندماهه‌ش رو بزرگ میکنه. باقی چیزایی که نوشته بودم هم لابد صلاح نبوده منتشر بشه، وگرنه نمی‌پرید. 
--
هر چی سنگه، مال وقتیه که پات لنگه! 

Wednesday, January 20, 2010

اشتباه نه، افتضاح!

نوزادش هنوز یک ماهه هم نشده، هنوز طعم شیرینی پدرشدن را که با چه ذوق و شوقی از بهترین شیرینی فروشی محل خریده بود، از یاد نبرده، هنوز هر که می‌رسد تبریکش می‌گوید و حال اینکه او نیازش تسلیت است!
-
همسرش همچون بسیاری زنان دیگر پس از اولین زایمان دچار افسردگی پس از زایمان می‌شود؛ چیزی که عمده‌ی مادران لااقل یک بار تجربه‌اش کرده‌اند. مرد او را پیش روانپزشک میبرد و پزشک دارویی به اشتباه تجویز می‌کند. مادر جوان داروها را مصرف می‌کند و به کما می‌رود. به همین سادگی!
بیش از دو هفته است که مادر جوان در کماست و نوزادش محروم از سینه‌ی پرشیر و گرمای وجود مادر. پدر جوان حیران از مصیبتی که پس از موهبتی بر سرش آمده سیاه‌پوش است. بیمارستان اعلام کرده اگر تا دو روز دیگر به هوش نیاید، دستگاهها را از وی جدا خواهند کرد. آری، بیمارستان خدایی می‌کند و دو روز بیشتر به یک زن مهلت حیات نمی‌دهد!
-
این یک داستان ساختگی نیست، اتفاقی است که در پایتخت شانزده میلیونی ایران حادث شده. زلزله‌ی هشت ریشتری نه اینکه فاجعه نباشد، ولی رسم طبیعت است؛ فاجعه در واقع هم اینهاست.