روزنگار
آنفولانزا و معده درد شديد عصبي اين چند روزهام را پر درد كرده بود. خبري گرفتم كه شوكي عصبيام از آن بود «خانم يارين ازدواج كرد!» به همين سرعت! ديشب براي اينكه بتوانم بخوابم مشتي قرص وارد معدهي پر دردم كردم و آخر هم تا صبح نيمه بيدار بودم. غصه دار شدم ليك ميگمانم خيرش در همين بود. شاهداماد از دوستان دورم است و انساني به غايت نيك. ميدانم خانم يارين ديگر به اين سرا سر نخواهد زد ليك از صميم قلب برايشان سعادت و خوشبختي آرزو ميكنم. فقط اي كاشم ميماند كه انبوه خاطرات خوشي كه داشتيم را تباه نكند.
سياه و بياميد و بيانگيزهام. براي اولين بار در عمرم ماندم كه چه كنم! شما بگوييد، چه كنم؟
بی خیال
ReplyDeleteدردت را پیمانه ای نیست سنجیدن .
ReplyDeleteخود دانی و بس
ما را همان به که هنوز بچه ایمو و عقل بر سومان نکوبیدند و به قولی "فیری خیال" یا همان " خیال لس" هستیم !!