Thursday, August 20, 2009

روزهای نو

گویا باز در حال دوست داشتن قرار گرفته‌ام. می‌توانم کسی را نگران باشم و به خنده و گریه‌اش، خندان و گریان شوم. گویا در ابتدای راهی جدید ایستاده‌ام که هیچ نمی‌دانم به آن قدم خواهم گذاشت یا نه!  آشنایی که اندک اندک و پس و پیش‌وار پیش می‌رود و ختم به کجا شود، خدا داند! 
روزهایم نو شده، از ابتدای همین سال بود که کم کم به زندگی بازگشتم و از پژمردگی اندک اندک فاصله گرفتم و حال احساس می‌کنم آهسته آهسته شادابی سالهای دور در حال بازگشتن است!
-
آن دوست ندیده برایم آهنگی فرستاده و با این وصف دیوانه‌ام کرده: «نمی‌دونم چرا هر وقت این آهنگ رو گوش می‌کنم یاد تو میافتم»! 
-
نمی‌خواهم درگیر زندگی و تعهدی شوم و نمی‌دانم از جانم چه می‌خواهد ستاندن! ولی همین وجودش در گوشه‌ای از این دنیا برایم دنیایی است! 
-
دلم برای آرامش لک زده! خدایا یا نده یا نستان!

1 comment:

  1. آخ جون پس یه عروسی دعوتیم
    :D
    امیدوارم به آرامشی که می خوای برسی

    ReplyDelete