Friday, May 30, 2008

استخوان

با سه تا از دوستان سوار اتوبوس شده بودیم و از داخل خیابان شهید فلانی رد می‌شدیم که "رلفعلی" گفت: «آقا! قصابی بابام همین جاست... یه کم جلوتر... اوناهاش! دیدینش؟»
ترکه گفت: «اون مرده، آگات بود توی مگازه؟»
زلفعلی: «آره دیگه! خودش بود!»
سید: «همونی که داشت ساطور رو لیس میزد؟!»
چش دریده: «ساطور نبود که! استخون بود!»
از خنده و قهقهه ولو شدیم روی هم!

3 comments:

  1. مگه قصاب ها استخوان رو لیس میزنند؟!!ا
    بحق چیزهای نشنیده
    نکنه کله پزی بوده
    :)

    ReplyDelete
  2. خدایـــی؟ =)) چه خنده ناک

    ReplyDelete
  3. این جدی بود یا شوخی پژ جان ؟

    ReplyDelete