استخوان
با سه تا از دوستان سوار اتوبوس شده بودیم و از داخل خیابان شهید فلانی رد میشدیم که "رلفعلی" گفت: «آقا! قصابی بابام همین جاست... یه کم جلوتر... اوناهاش! دیدینش؟»
ترکه گفت: «اون مرده، آگات بود توی مگازه؟»
زلفعلی: «آره دیگه! خودش بود!»
سید: «همونی که داشت ساطور رو لیس میزد؟!»
چش دریده: «ساطور نبود که! استخون بود!»
از خنده و قهقهه ولو شدیم روی هم!
ترکه گفت: «اون مرده، آگات بود توی مگازه؟»
زلفعلی: «آره دیگه! خودش بود!»
سید: «همونی که داشت ساطور رو لیس میزد؟!»
چش دریده: «ساطور نبود که! استخون بود!»
از خنده و قهقهه ولو شدیم روی هم!
مگه قصاب ها استخوان رو لیس میزنند؟!!ا
ReplyDeleteبحق چیزهای نشنیده
نکنه کله پزی بوده
:)
خدایـــی؟ =)) چه خنده ناک
ReplyDeleteاین جدی بود یا شوخی پژ جان ؟
ReplyDelete