نمايي از تهران
هوا تاريك شده بود و پسرك كه مشترياي براي اعلام وزن نداشت، در كنار وزنهاش، كف پياده رو، بر روي دفتر و كتابش قوز كرده بود و مشقهايش مينوشت. ...آنقدر بيملاحظه بود كه نه ميگفت اين گونه نشستن لباسش را كثيف ميكند و نه به اين ميانديشيد كه نور محيط براي مطالعه مناسب نيست!
--
انگشتانم اينها تايپ ميكردند و لبهايم به تلخي شكل و شمايلي چون لبخند گرفته بودند...
No comments:
Post a Comment