Thursday, May 31, 2007

توك‌نگاري

چند روزي به شدت بي دل و دماغ بودم و به جاي دل، خون را با دست و فوت در شريانها پمپاژ كرده و به جاي دماغ هم كمابيش بوها را با چشم، استشمام مي‌نمودم! تا اينكه كم‌كم از حال خودم خسته شده و سعي كردم در خود تغييراتي ايجاد كنم و اول كار هم از سر و صورت شروع كردم! موها را به دست مامور فشاري به نام سلماني سپردم تا ادبشان كند و بعد هم ريش و سه‌بيلي* بر سَبيل عقده‌دلان پرفسور نشده نهادم تا هر آشنايي كه رسيد بگويد «تغيير قيافه دادي!» و جمعي هم با اطمينان گفتند «چقدر بهت مياد! شبيه انگليسيها شدي!» و از همه محكمتر جهان گفت كه معتقد است من حتي پيش از اين هم مثل انگليسيها بودم و حالا تكميلتر شدم! حال مانده‌ام كه ذكر اين شباهت را مبني بر تعريف بدانم يا ناسزا؟!
-
يكي از بدترين اتفاقاتي كه براي هر نويسنده‌اي مي‌تواند بيافتند آن است كه چيزي بنويسد و بعد آن چيز از بين برود، درست مانند دو تا پست نازنيني كه در Notepad نوشتم و حتي تگهاي Html اش را هم درست كردم ولي پس از يك بار باز و بسته كردن برنامه، محتواي آن به صراط هيچ انكودينگي مستقيم نشد و تنها راه جمع و جور كردن لب و لوچه، همانا خوردن يك ليوان چاي غليظ و تلخ بود!
-
دوست عزيزمان ماكان به بازي تاثيرگذارترينها دعوتم كرده و از او سپاسگزارم. قواعد درست بازي را نمي‌دانم كه متاسفانه بازيهاي بلاگستانمان معمولا قواعد تعريف شده‌ي درستي ندارند و هر كس به ميل خود تغييراتي در آن ايجاد مي‌كند، اما اگر كسي مي‌داند به ما هم بگويد كه آيا اين تاثيرگذارترينها شامل تاثيرات منفي هم مي‌شوند يا نه؟ در هر حال در انديشه‌ام تا چندتايي از موثرين را انتخاب و معرفي نمايم تا برادران دلاور بسيجي و سربازان گمنام امام زمان به حسابشان برسند!
-
يك وبلاگ شكلاتي هست كه بلاگ‌بازان حرفه‌اي حتما تاكنون آن را ديده‌اند. شما غيرحرفه‌ايها نيز بشتابيد و سري به وبلاگ عشقولانه‌هايم تقديم آقا نوشته‌ي يك ذوب گشته در ولايت بزنيد كه بعضي از نوشته‌هايش به شدت شيرين و دلنشين است و شايد زيباترين نوشته‌اش تا كنون، مقايسه‌ي آقاست با آنجلينا جولي!
-
يه مزاحم تلفني پيدا كردم كه از يه جايي در آذربايجان غربي بي‌آنكه حتي اسمم و شهر سكونتم بدونه، مرتب بهم زنگ ميزنه و فك مي‌زنه! ولي من حتي موفق به كشف ديار اين بني‌بشر نشدم! كسي ميدونه اين شماره مربوط به كجا مي‌تونه باشه؟ ***04246723
ديشب پس از ده دوازده باري كه تماسش را جواب دادم و تلاش كردم قانعش كنم كه بابا جان اشتباه گرفتي و خدا روزيت رو جاي ديگه حواله كنه، ساعت يازده شب، بيست بار پشت سر هم زنگ زد و قطع كردم و باز هم زنگ زد. ناچار گوشي رو خاموش كردم. نيم ساعت بعد روشنش كردم و دوباره زنگ زد! حواله‌اش دادم به فردا صبح و امروز هم دست بردار نبود تا مثل اينكه كسي آمد و مجبور شد از تلفن دل بكند! اگر مرز بين مزاحمت و سرگرمي را مي‌فهميد بد نبود.
-
ديروز عصر به دعوت دوستي/ دشمني (!) سري به دفتر كارش زدم و مثل دو نفر آدم كه مجبورشان كني با هم صحبت كنند، كمي درباره‌ي فوتبال ايران و جهان گپ زديم. خوبي‌ام اين است كه گاه به گاه، گوش بي‌نظيري مي‌شوم!
رهاوردم از اين ديدار، چهل مگابايت فايل ديدني در قالب عكس و پاورپوينت و فايلهاي كوتاه تصويري بود كه چندتايي‌شان به شدت مضحك © بود و چندتايي را هم خودم داشتم. مي‌خواستم بگويم كه آرشيوي دو و نيم گيگابايتي از اين جور فايلها دارم كه ذره ذره و با مشقات فراواني با دايل‌آپ جمعشان كردم، دلتان بسوزد! بهتون نميدم!
-
رسما و از اين تريبون اعلام مي‌كنم كه اين آي‌اي نرم‌افزاري بيشعور، لجبار و يك دنده است. امروز بعد از آنكه اطلاعات تعدادي از فيلمهاي آرشيوم را در IMDb پيدا كردم، ناگهان جناب آي‌اي به آي‌آي و اي‌اي بازي مشغول شد و از ذخيره كردن صفحات خودداري كرد! البته پيش از آنكه چنين تصميمي را اتخاذ كند، سه صفحه را ذخيره فرمود و بعد تغيير رويه داد. بيست صفحه اطلاعات با دايل‌آپ و خط تلفن پر اشكال خانه‌ي ما! مات ماندم كه آن سه صفحه را براي چه ذخيره كرد؟ اشانتيوني از طرف آقا بيلي؟!!
-
تركه هميشه دعا مي‌كرد با امام‌ها محشور بشه، وقتي مرد، به خواب پسرش مياد. پسرش ميگه جات خوبه؟ ميگه نه بابا، پدرم دراومد، هر روز صبح كه پا ميشم اول بايد پانسمان علي رو عوض كنم، به حسين آب بدم، پوشك علي‌اصغر رو عوض كنم، رقيه رو از مهدكودك بيارم، براي سجاد سوپ درست كنم، به كفترهاي رضا دونه بدم، برم زندان ملاقات حسن عسگري، آخر شب هم خسته و كوفته بايد برم دنبال مهدي بگردم!
--
تك و توكهاي زيادي در ذهنم است كه مي‌ترسم حوصله‌تان را سر ببرد! گمانم همين هم از سرتان زيادي است!

* سي‌بيل چيزي است در مايه‌هاي دارايي پشت لب حضرت پدر، مال ما همان سه‌بيل هم نيست!

به روز رساني:
براي اينكه نگوييد اين پژ چقدر خسيس است و خيرش به كسي نمي‌رسد و از اين حرفها، يكي از فايلها را كه توانستم آپلود كنم برايتان مي‌گذارم و اميد كه از آن آموزشهاي لازم را بگيريد!
DivShare File - Olagh.3gp

2 comments:

  1. خیلی خوبه که تصمیم گرفتی خودت تغیراتی در خودت بدی
    :)
    کاش عکس خودت را اینجا میذاشتی تا ما هم نظر بدیم
    :)
    اون شماره تلفن هم اگه اولش یه 0 دیگه داشت می شد گفت از انگلیس بهت زنگ می زنند
    شاید شما زبونش رو نمی دونی بگو به من زنگ بزنه ببینم چی می گه
    :))
    جوک خیلی حیلی با مزه بود کلی و نصفی خندیدیم
    :))
    همیشه شاد باشی

    ReplyDelete
  2. سلام دوست عزيز. آقاي درويشيان از بيمارستان مرخص شد و اكنون در منزل دوران نقاهت را مي گذراند. ممنون از حضورت.جوك خيلي باحال بود روحم شاد شده الان.

    ReplyDelete