پرچونگي
توجه: اگر بخش اول و دوم نوشته رو بيخيال شيد و باقيش رو بخونيد، به خودتون لطف كرديد!
-
ديروز دوازدهم ارديبهشت ماه، ماه من بود. روزي كه عاشقانهي آقاي پژين و خانم يارين درست دو سال و نيمه شد و در زادروزش رسما مرد. هر چه كه بود، تمام شد. آنچه از اين دو سال و نيم برايم مانده، دنيايي خاطره تلخ و شيرين و بدهي سنگيني است كه بايد به ايشان بپردازم. حس خوبي نيست كه بداني از همين الان تا پايان سال هر چه در بياوري بايد يكجا تحويل دهي. آن هم پولي كه گمانت بود براي زندگيتان، براي استقلالتان، براي خوشبختيتان صرف كردهاي. يك سال و چهار ماه پيش كه كار كنونيام را شروع كردم، به شوق خانم يارين بود و حال به اجبار براي بازپس دادن قرضم به ايشان! نميدانيد خانم يارين چه ها كه با من نكرد. اگر ميدانستم از اينجا بيخبر است يك دل سير گلايه ميكردم و اين سوز دل به دايره ميريختم. ولي هر چه ميكنم ميبينم هنوز هم ياراي رنجاندنش ندارم.
-
امروز با خانم يارين قرار داشتم كه امانتيهايش باز پس دهم. بعد از كار مسيري را كه هميشه به شوق طي ميكردم با دلهره پشت سر گذاشتم. گويي از آن سوي شهر گريزم باشد! هر ور اين شهر سياه را كه مينگرم رد پايمان ميبينم. هر كار كه در اين دو سال و نيم گذشته كردم، به شوق و براي او بوده. از همه چيز گذشتم و از همه كس بريدم براي او. اويي كه به همين راحتي پس كشيد.
قصد بحث كردن با او را نداشتم. تصميمي است كه گرفت و اعلام هم نمود و پس پذيرفتم. چرا اين دم آخري دلخوري باشد؟ ولي... نميدانم از همان اول اينقدر خودخواه و خودبين بود و من كور، نديده بودم يا پديدهاي نوزاست. آهم برآورد. دلم شكست. خردم كرده بود و لهم نيز كرد. گلايهاي ندارم. تجربهي بي اندازه سنگيني بود كه بهايي سنگينتر از برايش پرداختم. گور پدر حقوق يك سال، دو سال و نيم عمرم چقدر ميارزد كه طلب كنم؟ اين همه فرصت كه از دستم رفت را از كجا باز پس گيرم؟ تك تك دوستانم را به خاطرش از دست دادم. خانوادهام را رنجاندم. هم صحبتي خواهركم كه جانمان به هم وصل است از كف دادم. درسم را، آرزوهايم را، آسايش و آرامشم را. و حال كه ديگر چيزي براي از دست دادن به برم نمانده، براي خير و صلاحم، تنها ماندم. خدايا شكرت!
چه حسي دستتان ميدهد اگر براي حمايت و حفاظت از الف با ب كه دوست صميميتان است درگير شويد و دوستيتان به دشمني بدل شود، در حالي كه اين ميانه دوستي الف و ب محكمتر و محكمتر شود؟
چه ميشويد اگر به خاطر ايكس از جمع ايگرگ كه دوستان چندسالهتان هستند ببريد و با جمع زد به خاطر ايكس كنار بياييد و بعد به خاطر راحتياش از جمع زد برويد و ناگاه ببينيد نه دوستان پيشين را داريد و نه همصحبتان جديد و نه هيچ دوستي ديگر؟
حالتان چه خواهد بود كه كسي كه همه چيزتان گرفته و تا سر حد نيستي سوقتان داده، بگويدتان «فكر نميكنم برات مهم باشه از دست خودم كه باهات اين كارها رو كردم، چي ميكشم؟»
باور كنيد اهل گله گذاري نيستم ولي به خداوندي خدا اينها زياده از حد سنگينم آمد. اشك پژ درآوردن هم هنري است به خدا!
هر چه در چنته داشتم رو كردم، هر گونه كه ميدانستم و فكرش را بكنيد محبت كردم. هر نوع كه بگوييد حمايتش كردم. ايمان داشتم كه اين حجم محبت و توجه، هر كسي را به راه خواهد آورد. ولي در عوض همه آنها، حال برايم چه مانده جز يك دنيا خاطره كه بر دلم چنگ ميزند، يك دنيا تنهايي و بيكسي و البته وامي سنگين!
با خودم كلنجار ميروم كه ذهنم را چند پاره كنم تا بتوانم همه خوبيهايش كه كم هم نبود، همه مهربانيهايش كه كم هم نبود، همه الطافش كه كم هم نبود، در بخشي جا كنم و از اين حجم خودبيني و خودخواهي مبرايشان دارم. نميخواهم همه او را به همين حالي كه نشانم ميدهد ببينم. نميخواهم خاطرات شيرينمان در اين تلخيها گم شود. و اي كاش ميشد به كل همه خاطرات را پاك كرد...
-
شب هنگام در ماشين نشسته بودم و عصباني از حرفهايي كه شنيده بودم، اس ام اسي برايش نوشتم و گلايهام فاش گفتم. قضاي روزگار شماره را اشتباه زدم و پيغام به ناشناسي رسيد. ناگاه جوابي رسيد اين چنين:
فهميدم اشتباهي رخ داده و به انگليسي بابت اشتباه رخ داده عذر خواهي كردم و اين جواب را گرفتم:
باز به انگليسي و به شوخي جواب دادم كه گمانم شما به جاي اردبيل از نمكدان آمدهايد و گفتم كه تركي نميدانم و سرگردان كه حال تكليفمان چيست و چگونه منظور هم بايد بفهميم! پرسيدم كه ايتاليايي بلدند يا فرانسوي را ترجيح ميدهند و در آخر زبان شيرين افغاني را به عنوان راهكار مناسب پيشنهاد دادم كه يكدفعه ورقي متفاوت رو شد:
جواب دادم كه احسنت! ولي داداش اين شكار نيست و تنها اشتباهي سهوي در شماره گيري ناشي از خرابي حالم بوده و هيچ قصد مزاحمت ندارم. شبتان خوش. چي جواب داده باشه خوبه؟
ديگه بيخيال شدم ولي گفتم خدايا شكرت كه توي اين حال خراب چنين اشتباهي رخ دهد و كمي از حال و هواي افتضاحي كه داشتم به در آيم! باور كنيد هيچ كار خدا بي حكمت نيست!
-
امروز مرج اين ترانهي احسان خواجه اميري را برايم گذاشت و به گمانم دو سه ساعتي روي تكرار بود و مداوم گوشش ميدادم:
نه... اين قرارمون نبود، تو بيخبر بري، من خسته شم كه تو، بي همسفر بري
نه... اين قرارمون نبود، من رنگ شب بشم، تو سر سپرده شي، من جون به لب بشم
باور نميكنم، اين تو خود تويي، اين تو كه در خودش، بيخود شده تويي
باور نميكنم، عشق مني هنوز، گاهي به قلب من، سر ميزني هنوز
وقتي زندوني تو هوس، مثل پروازي تو قفس، اين رسم همراهي نشد اي همنفس
وقتي قلبت از من جداست، سرگردونه بيهمصداست، انگار دست تو با دست من نا آشناست
باور نميكنم، اين تو خود تويي، اين تو كه در خودش، بيخود شده تويي
باور نميكنم، عشق مني هنوز، گاهي به قلب من، سر ميزني هنوز
-
اتوبوس پس از توقف كوتاه معمول در ايستگاه براي پياده و سوار شدن مسافران، داشت در را ميبست كه خانمي سراسيمه فرياد زد: «الو، الو، الو، الو، من، الو» و رانندهي باهوش فهميد كه ايشان منظورشان اين است كه آقا من پياده ميشم يه لحظه صبر كن!
يكي دو ايستگاه بعد خانم ديگري پياده شد ولي سيم درازي ارتباطش را با اتوبوس حفظ كرده بود! با خنده و خجالت سيم بلند هندز فرياش را كه به لباس خانم ديگري سوار بر اتوبوس گير كرده بود، باز كرد و رفت!
-
فكري نشويد! خوش باشيد و اين خوشي را به ديگران هم سرايت دهيد!
این همه نوشتی اونوقت می گی فکری نشوید؟حرفها می زنی ها!ا
ReplyDeleteفراموشی هم نعمت بزرگی است
این تبادل اس ام اس خیلی جالب بود
خدا رو شکر که خاطرات خوب کم نداری شما هم خوش باش و بیخیال
1- خواهیکه جهان در کف اقبال توباشد * خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
ReplyDelete2- اگه درست فهمیده باشم (با اینهمه ایکس و وای و زد!) یه قضیه عشقی ضایع رو پشت سر گذاشتی. اون تعریفایی که تو کردی کلات رو بنداز بالا و برو صفا کن. از خدا بخواه خوبش رو پیدا کنه دیگه هم جو گیر نشو اونوقت همه چی درست می شه
خوش و سلامت باشی
آقا اگر اون صحبتهای آقا رضا کنفرانس هم بوده...ولی حرف خودشه...چوت توی کنسرتش هم همین رو گفت...توی مصاحبه هاش هم همینها رو میگه...یک کنفرانس تکراری بود...پس.
ReplyDeleteموفق باشی.
میفهممت! جدائی بد است حال اگر مهری هم در میان باشد، واویلاست
ReplyDelete