Wednesday, June 11, 2008

جیک جیک! تو رو خدا اینقدر نرینید به محیط زیست!

داشتم از توی گودر رد می‌شدم که دیدم کلاغه رفته توی بلاگ زیتون خانوم نشسته به درد و دل! اگرچه بابت اون جوجه‌ی جاری دختر عموی خاله‌زاده‌ی همسایه‌مون که آقا کلاغ نامرد به اسم راننده آژانس اومد از در لونه سوارش کرد ببرش مهدجوجک ولی مثه اینکه قاچاقچی جوجه و اعضای بدن از کار در اومد و... دل خوشی از اون قارقاروی سیاه بدصدا ندارم ولی خب چیکار کنم که با خوندن پستش، سر درد و دلم باز شد!
آی موجودات دوپای دراز بی‌قواره که حتی بلد نیستید از این شاخه که من روش نشستم تا شاخه‌ی اون درخت کناری بپرید و اون وقت این همه هم ادعا دارید، تو رو خدا اینقدر نرینید به محیط زیست.
من نمی‌دونم شماها چه دشمنی‌ای دارید با این درختای بی‌آزار. واقعا نمی‌فهمم. درسته که سن من قد سن کلاغه نیست ولی خب همین چند سال پیش رو که یادمه. توی همین محله... اون همه درخت چنار... یادش بخیر... از صبح تا شب با جوجه‌های همسایه می‌رفتیم می‌شستیم رو اون شاخه بالایی‌ها و محله رو دید می‌زدیم. به کسی نگید ها... ولی تا یه جوجه‌ی دافی میومد تو محل آمارشو می‌گرفتیم و چه دلبری‌ها که نمی‌کردیم تا یه نک ازش بگیریم! خب جوجه بودیم دیگه! دلمون به همین چیزا خوش بود!
بعضی عصرها همگی خانوادگی دسته جمعی می‌رفتیم می‌شستیم روی چنارای کنار جوب، همون جوب کنار اون خونه بزرگه که الان جاش چندتا ساختمون بزرگ دراز بی‌قواره در اومدن. خیلی زیاد می‌شدیم. شاید هزارتایی می‌شدیم. فکرشم که می‌کنم گریه‌ام می‌گیره. دلم هوای اون نشستهای دوره‌ای جیک‌جیکانه‌مون رو کرده. هزار تا گنجشک، پیر و جوون جمع می‌شدیم و همین جور یه ریز جیک جیک می‌کردیم. از پژ بپرسین خوب یادشه. می‌دونم که یادشه!
بعضی وقتها شیطونی هم می‌کردیم. تا یه آدم می‌خواست از زیر درختمون رد بشه، چغولی بارونش می‌کردیم! بعدش این قدر جه جهه می‌زدیم که دلمون درد می‌گرفت. زیاد بودیم دیگه، زورمون می‌چربید.
یادمه اون موقع‌ها این پژ طفلکی، هر وقت خیلی دلش می‌گرفت، بلند می‌شد میومد توی کوچه‌هامون قدم می‌زد. من که می‌دونستم به هوای دیدن ما و درختا و شنیدن سر و صدای ماها میاد. ولی حالا چی؟
عقل گنجشکی من هر چی که می‌کنه قد نمیده به اینکه بفهمه این شهرداری شما واسه چی اومد درختای ما رو قطع کرد؟ ما رو بی‌خانمان کرد؟ که حالا مجبور باشیم سر پیری هزارتا خفت و خاری تحمل کنیم و روی سیم برق بشینیم و به جای جه جهه‌های مستانه‌ی معروفمون، جاه جاه گریه کنیم؟ شاید یکی از اونایی که لباسشو طرح دار کردیم، شهردارتون بوده. یا شاید فامیلشون. نمی‌دونم. ولی هیچ وقت نمی‌بخشمشون. الهی خدا بالاشون رو بکنه!
از اون همه گنجشکی که بودیم، الان چندتامون مونده باشن خوبه؟ قبلنا یه جیک که می‌زدی، شیرین هزار تا جیک جیک جواب می‌شنیدی، حالا اگه ده تایی برگرده. همه‌ی دوستان و آشناهامون رفتم خارج. همه گفتن اینجا دیگه جای موندن نیست. ما هم می‌خوایم بریم. درخواست ویزا دادیم، پناهندگی درختی خواستیم، گفتن مشکلی نداره، ولی تا وقت مصاحبه‌مون بشه... هنوز بلاتکلیفیم.
اصلا متوجهش هم نشده بودید. حاضرم شرط ببندم. یه زمانی این شهر پر از صدای جیک جیک مستون ما بود. الان چی؟ خیلی که زور بزنین و سر و صداهاتون اجازه بده، جز صدای قارقار کلاغای بدجنس چیز دیگه‌ای نمی‌شنوین. ای موجودات دراز بی‌قواره‌ی که حتی قد یه جوجه گنجشک دو روزه هم احساس ندارین... لیاقتتون جز این هم نیست.
دلم پره از دست‌تون. اینجا شهر ما هم بود. اینجا آب و خاک ما هم بود. شماها از صبح تا شبتون به روزمره‌گی و روزمرگی می‌گذره، شمایید که از زیست کردن ساقط شدید و به محیط زیست نیازی ندارید، ولی ما که داریم؟ اون محیط زیست مال ما هم بود. ای کاش می‌تونستم و روی سر تک تک‌تون یه نقطه‌ی سفید می‌کاشتم به عوض اون درختایی که روزی یکی واسه ما کاشته بودش و شمایی که کندینشون. جون دو تا جوجه‌هام نباشه، جون شما، فقط جواب همین یه سئوال منو بدید: اون درختای کنار خیابون چه بدی بهتون کرده بودن که قطعشون کردید؟ ترسیدید جلوی نمای ساختموناتون رو بگیرن؟‌ چغولو بر شما... چغولوی بسیار بر شما...
دلم خیلی پره از دستتون. بزارین برم و به درد خودم جاه جاه گریه کنم و هیچی نگم...
--
جزو خوانندگان ثابت فید زیتون خانم هستم ولی متاسفانه به دلیل پیلترینگ حتی یک بار هم نتونستم وبلاگ ایشون رو ببینم. دوست داشتم ازشون بابت یادآوری قشنگی که داشتن تشکر کنم ولی خب دسترسی به ایشون ندارم.
توصیه می‌کنم این مطلب ایشون رو حتما بخونید.

1 comment: