سوت
بعد از يك مكالمهي كوتاه و اعصاب خردكن سي و سه ثانيهاي در باد سردي ابتداي شب، در كوچهمان به سوي خانه ميرفتم و پسركي هفده-هجده ساله با بيخيالي و انكرالاصواتي تام و تمام پيش رويم ميرفت و سوت ميزد.
اعصابم به شدت خط خطي بود و فقط خدا ميداند چقدر دلم ميخواست بر سرش فرياد بزنم: «ببر اون صداي نكره رو»!
اوه، من دائم تو راه خونه آخر شب سوت می زنم!
ReplyDeleteمشکل اون پسرک بیچاره نبود
ReplyDeleteچند روز دیگه صبر کن
حل میشه
فقط چند روز دیگه مهلتم بده