Tuesday, January 30, 2007

روزمرگي

شجريان و ناظري خونم افتاده پايين. سر كارم و نمي‌توانم موسيقي گوش دهم. با سوتي زمزمه‌وار تصنيف‌هايشان اجرا مي‌كنم و آهسته آهسته سر درد مي‌گيرم. از خيرش مي گذرم و در ذهنم ترانه‌نوازي مي‌كنم. كم كم ذهن راه خود را به دهان مي‌رساند و زمزمه‌وار سوت مي‌زنم. سردرد مي‌گيرم و از خيرش مي‌گذرم و در ذهنم ترانه‌نوازي مي‌كنم. كم كم ذهن...
--
گاه زندگي چونان چرخه‌ي باطلي به نظر مي‌رسد كه نه توان بريدنش هست و نه توان تغييرش. همه مي‌گويند روزمره‌گي، من جز به روزمرگي باورش ندارم!

No comments:

Post a Comment