خزان من
راستش رو بگویم خیلی حالم خوب نیست، که بیدلیل هم نیست! پاییز باز از راه رسیده و بر من سبز و بهاری، "خزان" مرگ است.
سه ماه! یعنی نود روز! و بدترین روز، آن روز آخر! چگونه تاب آورم این همه درد را؟ تک و تنها با پتکی سنگین بر سر، به بزرگی تمام خاطرههای این سالهای کم و بیش.
دلم باران میخواهد... باران که نه! در واقع سیل! سیلی که از آسمان جاری گردد و آنقدر بر سرم ببارد و بتازد تا جزء جزء این قامت نحیف در بر گیرد. از آن بارانهایی که بارها زیرش ساعتها قدم زدیم و گفتیم و خندیدم... از آنهایی که چالههای شهر را پر از آب میکردند و میماندیم حیران که حال چگونه از اینجا رد شویم... از آنهایی که گربهها را فراری میدهند و گنجشکها را شادمانه میکنند... دلم باران میخواهد آنقدر که در آن غرق شوم.
روز که کوتاه میشود گویی عمر من است که کوتاه شده، تاب پاییز و سرمای زشت و کثیفش ندارم. ای کاش زودتر زمستان سر رسد... از پاییز متنفرم، متنفر... همانطور که از غروب جمعه... همانطور که از دروغ... همانطور که از جدایی...
پ.ن
مثه اینکه این دویستمین پست پژه!
سه ماه! یعنی نود روز! و بدترین روز، آن روز آخر! چگونه تاب آورم این همه درد را؟ تک و تنها با پتکی سنگین بر سر، به بزرگی تمام خاطرههای این سالهای کم و بیش.
دلم باران میخواهد... باران که نه! در واقع سیل! سیلی که از آسمان جاری گردد و آنقدر بر سرم ببارد و بتازد تا جزء جزء این قامت نحیف در بر گیرد. از آن بارانهایی که بارها زیرش ساعتها قدم زدیم و گفتیم و خندیدم... از آنهایی که چالههای شهر را پر از آب میکردند و میماندیم حیران که حال چگونه از اینجا رد شویم... از آنهایی که گربهها را فراری میدهند و گنجشکها را شادمانه میکنند... دلم باران میخواهد آنقدر که در آن غرق شوم.
روز که کوتاه میشود گویی عمر من است که کوتاه شده، تاب پاییز و سرمای زشت و کثیفش ندارم. ای کاش زودتر زمستان سر رسد... از پاییز متنفرم، متنفر... همانطور که از غروب جمعه... همانطور که از دروغ... همانطور که از جدایی...
پ.ن
مثه اینکه این دویستمین پست پژه!
پس با پتک زدن تو سرت ؟ هان ؟ یکی هم میزنم که دیگه هوس غمگین شدن نکنی ! :دی
ReplyDeleteپاییز خوب تولد منه دیگه چرا غمگینی باید بفکر کادو باشی اسمایل زورگویی :دی
ReplyDeleteببین تو الان خیلی ناراحتی ، خودت که خودت رو نمیبینی نمیفهمی چقدر غرق در احساسات و عواطف غمناک شدی ، من که به عنوان سوم شخص ناظر بر ماجرا هستم و هیچ سودی هم از این قضیه نمیبرم باید تو رو هشیار کنم ، اسمایلی ضربه دوباره با پتک :دی
ReplyDeleteچشمها را باید شست جور دیگر باید دید
ReplyDeleteخیلی قشنگ نوشتی پژ! منم از پاییز متنفرم! مثل تو
ReplyDeleteمنم از پاييز بدم مي ياد.
ReplyDelete