Monday, August 25, 2008

دختر کوچولو

وقتی توی خیابون این دخترهای کوچولو موچولوی دو سه ساله رو می‌بینم که از همین سن و سال به تربیت خانواده‌شون لباسهای به شدت متبرج(!) می‌پوشند، کلی ناراحت میشم و از شما چه پنهون عذاب می‌کشم!
آخه یکی نیست به بابا ننه‌ی اینا بگه که شما که از این سن و سال بچه رو اینطور متبرج بار میارید، هیچ فکرش رو کردید، چند صباح که بزرگتر شد دیگه هیچ مدله نمی‌تونید جلوش رو بگیرید؟ نمی‌گید گناه داره؟!
حالا گناه و دین و مذهب به جهنم... نمی‌گید بچه‌های به این خوشگلی و سفیدی و ناز و مامانی رو اینطوری لخت و پتی میارید تو چشم مردم، ممکنه مردم نظر تنگ باشن و چشم‌شون بزنن؟ نمی‌گید خدای نکرده نظر بیان؟!
حالا چشم شور مردم و خرافات به جهنم... بابا تو رو خدا این طفلیها رو اینطوری نیارید زیر آفتاب! این آفتاب بی‌پدر و مادر تابستون پوست کرگدن رو هم آب می‌کنه چه برسه به پوست ظریف و نازکتر از برگ گل بچه‌ها. این لباسای بندینکی و کوتاه و اینا مال آفتاب ملایم بهاره نه آتیش سر ظهر تابستون. چرا اینقدر نفهمند مردم؟
-
امروز ظهر داشتم از توی خیابون رد میشدم، زیر آفتاب داغ ساعت یک ظهر، یه دختر کوچولوی نازی رو دیدم که شاید ته تهش دو سالش بود. این خانوم خوشگل با لباسی به شدت متبرج یعنی یه پیرهن کوتاه تا زانو، از اینایی که بالاش بندینکیه و بی آستین! دست در دست مامانش از روبروم رد می‌شد ولی طفلی کاملا از سرخ و سفیدیش معلوم بود که احوالات خوبی نداره! احتمال اول و اسلامی این بود که از شرم پوشیدن چنین لباس متبرجیه که چنین چهره‌اش گل انداخته و از خجالت، دست کوچولوشو بالای صورتش گرفته بلکه خدای آسمانها کمتر ببیندش و براش گناه یادداشت کنه! ولی احتمال عقلانی و انسانی اینکه: آخه مادر نفهم! مادر ایکس! مادر ایگرگ! باید بچه‌ی طفل معصوم رو اینطوری تو گرمای وحشتناک سر ظهر بیاری تو خیابون؟ بچه از شدت گرما همه‌ی صورتش گل انداخته بود. تمام تلاشش رو می‌کرد که با دست آزادش، با اون دست سفید و کوچولوش، یه جوری مانع رسیدن آفتاب به سر و صورتش بشه. آخه مادر احمق!...
فکر کن اشعه‌ی مرئی نور خورشید که اینقدر بچه رو اذیت میکنه، دور از جونش، فرابنفش خورشید چه بلایی به سرش میاره. آخه نقصان عقل و فهم تا کجا؟
این بچه باید یه لباس کاملا پوشیده ولی نازک تنش می‌بود با یه کلاه نقاب دار روی سرش که اینطور اذیت نشه. هر چی فکر می‌کنم این مردم با چه فکری و با چه هدفی بچه‌های مثل دسته گلشون رو اینطوری عذاب میدن، نمی‌فهمم.
-
خیلی عصبانی شدم! خیلی خیلی! و از همه‌تون میخوام که در این عصبانیت من شریک بشید و هرجا مورد مشابهی دیدید تذکر بدید! اسمایلی گشت ارشاد!
عقده‌های خودتون رو سر بچه‌ها خالی نکنید! گور پدر محدودیت و مصونیت و... با سلامتی بچه‌هاتون بازی نکنید!

9 comments:

  1. من اتفاقا عاشق این دختر کوچولوهام که بااین لباسا میان بیرون خیلی ناز می شن... بعدشم من اصلا هم تذکر نمی دم و اگه روزی یه دختر کوچولو داشته باشم هم تا می تونم از این لباسای خوشگل تنش می کنم .

    ReplyDelete
  2. من کلاً از بچگی بچم رو با این پوشش ها نمی فرستم بیرون، همه چیز متعادلش خوبه، دختر بچه تو اون سن حجاب نداره اما اینکه لخت و پتی بیاریش بیرون هم فک کنم با هر فرهنگ و دینی ناسازگار باشه(البته ادیان و فرهنگ های اصیل منظورمه) و پس فردا تو سن 10 سالگی باید تو کیف مدرسه اش قرص ضد حاملگی بذاری، به نظرم شوخی نیست و کمی از تجارب دیگران عبرت گرفته بشه هم بد نیست، عجیب نیست که سن بلوغ جنسی بچه های الان اینقدر اومده پایین

    ReplyDelete
  3. تبریک می گم شما تونستید فلسفه حجاب رو به زبانی قابل فهم برای همه با رسم شکل توضیح بدید
    :)

    ReplyDelete
  4. باباجون اینا از دق ودل که نمی‌ذارند هرجور دوست دارند لباس بپوشن، دختراشونو این شکلی بیرون میارند که دست‌کم یه دهن کجی به بانیان تبرج بکننن.

    ReplyDelete
  5. منم دلم می خواد با ویدا موافق باشم؛ عقلم می خواد با تو!!

    ReplyDelete
  6. با آقاي افراسيابي موافقم

    ReplyDelete
  7. چند روز پیش منم بازار هفته ای بودم. یکی دخترش رو با یه لباس یک تکه آورده بود تو آفتاب که با یه بند نازک روی شونه ش آویزون بود.
    چیزی که باعث شد دلم بسوزه این بود که دستاش تا شونه سوخته بودن و شونه ش رو هنوز آفتاب نسوزونده بود. معلوم بود شونه ش به خاطر لباس قبلیش نسوخته بود. که اونم قرار بود تا ظهر بسوزه.

    ReplyDelete
  8. هاه ! من عاشقه این جغله هام. ناز خوشگگگگگگگگگلللللللل

    ولی سعی میکنم بعدا دخترمو اینجوری پیاده نبرم جایی ! :D

    ReplyDelete
  9. حالا شما خودشو ناراحت نکن دیگه!‌ خامی کرده! :دی

    ReplyDelete