انگار بین این جماعت ایرانی فقط میتوان از مسائل خنثی گفت و شنید!
احتمالا شما هم دیگه مطلب وبلاگ زهرا با عنوان "وبلاگستان بی دین و ایمون!!!!" رو خوندید. مطلبی که نمونهاش رو خیلی دیدیم چه مخالف و چه موافق و خب گاه گاهی یکی از این خیلیها پرآوازه میشه و لینکش همه جا پخش میشه.
-
ما همگی در این کشور و با هنجارها و ناهنجارهای اون بزرگ شدیم. درست که خانواده تاثیر به سزایی در نقش دادن به هویت و عقاید ما داره ولی در نهایت اجتماع، خوب و بد خودش رو بهمون قالب میکنه. حتی اگه لازم شد به زور!
حالا یه سری هستند که با کمال میل این قوانین رو میپذیرند
یک سری همرنگ جماعت میشن
یک سری غر غر میکنن ولی کاری نمیکنن و تن به قضا دادن
عدهای دیگه غرغر میکنن و کار خودشونو هم میکنن
عدهای هم کار خودشون رو میکنن و هیچ غرغر هم نمیکنن و اصلا محل نمیزارن
و نهایتا دستهای که در اولین فرصت ممکن به مهاجران میپیوندند.
دیگه خارج از این حالتها که نداریم؟ داریم؟ پس هر کدوممون بلاخره به یکی از این دستهها تعلق داریم.
چرا به جای اینکه بیاییم و دوستانی از دستهی خودمون پیدا کنیم و مطالب مناسب حال دستهی خودمون بخونیم، میچرخیم و اونایی رو پیدا میکنیم که حالمون رو به هم بزنه؟ مازوخیسم داریم؟ بعدش هم که نمیتونیم ساکت بشینیم و حتما باید تلافی این خودآزاری رو سر دیگران هم خالی کنیم! پس سادیسم هم داریم!
-
من آدمی مذهبی هستم که تحمل گناهان کبیره و صغیره رو ندارم. وبلاگهای کاملا بیگناه رو میخونم و بدون مشکل از سیر مجازیام نهایت لذت و استفاده رو میبرم. اگه هم ناخودآگاه رفتم تو وبلاگی که توش گناه وجود داره، خب پاچهام رو که نمیگیره که یا میشینی با دقت کامل سه دور تمام مطالب من رو میخونی یا ولت نمیکنم! به قطعیت کامل میگم و حتی حاضرم سرم رو هم شرط ببندم که تمامی مرورگرهای موجود در دنیا دکمه ی خروج داره! زحمت میکشم و از اون صفحهی جهنمی میزنم بیرون.
-
من یه آدم غیرمذهبی هستم که روابط صد در صد آزاد دارم و هر وقت دوست داشته باشم با هر کسی که با هم توافق داشته باشیم میخوابم و کلی هم حالش رو میبریم و به احد الناسی هم ربطی نداره. عشقم میکشه امروز صبح که بیدار شدم کمی از خاطرات شیرین دیشب با پارتنرم که در دنیا مثال نداره با کلی شرح و تفضیل توی وبلاگم بنویسم که هم برای خودم ثبت شده باشه، هم پارتنرم بخوندش و لذت ببره، هم دهن بقیه رو آب بندازم! وبلاگ خودمه. اختیارش دست خودمه! تریبون رسمی دولت که نیست؟ دوست دارم! عشقم میکشه! نمیخوای، بدت میاد، مجبورت که نکردم! نخون!
-
من یه آدمی هستم که احساس میکنم روشنفکرم و طرفدار روابط آزادم ولی خب میترسم یه وقت خدا و پیغمبر وجود داشته باشه و اون دنیا بیان یه حال اساسی ازم بگیرن. خب حالا چیکار کنم؟ گیر میکنم! بسته به اینکه امروز حالم چطور باشه یا به این گیر میدم یا به اون گیر میدم. امروز مصلح اجتماعیم و گلوم رو برای نجات دین و ایمون جر میدم ولی فردا که حالم یه جور دیگه بود به طرفداران آزادیهای جنصی میپیوندم بلکه یکی رو هم این وسطه پیدا کردم و یه حال اساسی بردم! خلاصه که حسابی حذب بادم!
--
جدا نمیدونم همهی مردم دنیا اینجوری هستند یا این هم یکی از مصداقهای بارز ایرانی گری است! بابا جان حداقل آزادی بیان اینه که در محیط مجازی که خوانندگانش دوستان و همفکرانمون هستند، بتونیم حرف دلمون رو بدون سانسور بزنیم. چه از خدا و پیغمبر و ائمه ی اطهار و چه از پارتنرهای مختلفمون و ادا و اطوارهاشون و غیره. کی میخوایم یاد بگیریم سرمون رو تو هر سوراخی نکنیم و به کسی که کاری به کارمون نداره، کاری نداشته باشیم؟
ما اهالی وبلاگشهر که به نوعی قشر کمی باسوادتر و روشنتر جامعه هستیم اینقدر کم تحمل و -ببخشید- فضولیم، چه انتظاری داریم از عوام الناس؟
حداقل آزادی رو برای همدیگه قایل نیستیم. اگه امروز از عقایدمون درباره ی گناهان بنویسیم صد نفر میان و بهمون وصله های امل و... می چسبونن. اگه فردا بخوایم خاطره ی بوسهی شیرینی رو که از محبوبمون گرفتیم رو اینجا ثبت کنیم، صد نفر دیگه میان و بهمون وصله های بی دین و... میچسبونن. بابا بسه به خدا! بسه به خدا!
انگار بین این جماعت ایرانی فقط میتوان از مسائل خنثی گفت و شنید!
-
ما همگی در این کشور و با هنجارها و ناهنجارهای اون بزرگ شدیم. درست که خانواده تاثیر به سزایی در نقش دادن به هویت و عقاید ما داره ولی در نهایت اجتماع، خوب و بد خودش رو بهمون قالب میکنه. حتی اگه لازم شد به زور!
حالا یه سری هستند که با کمال میل این قوانین رو میپذیرند
یک سری همرنگ جماعت میشن
یک سری غر غر میکنن ولی کاری نمیکنن و تن به قضا دادن
عدهای دیگه غرغر میکنن و کار خودشونو هم میکنن
عدهای هم کار خودشون رو میکنن و هیچ غرغر هم نمیکنن و اصلا محل نمیزارن
و نهایتا دستهای که در اولین فرصت ممکن به مهاجران میپیوندند.
دیگه خارج از این حالتها که نداریم؟ داریم؟ پس هر کدوممون بلاخره به یکی از این دستهها تعلق داریم.
چرا به جای اینکه بیاییم و دوستانی از دستهی خودمون پیدا کنیم و مطالب مناسب حال دستهی خودمون بخونیم، میچرخیم و اونایی رو پیدا میکنیم که حالمون رو به هم بزنه؟ مازوخیسم داریم؟ بعدش هم که نمیتونیم ساکت بشینیم و حتما باید تلافی این خودآزاری رو سر دیگران هم خالی کنیم! پس سادیسم هم داریم!
-
من آدمی مذهبی هستم که تحمل گناهان کبیره و صغیره رو ندارم. وبلاگهای کاملا بیگناه رو میخونم و بدون مشکل از سیر مجازیام نهایت لذت و استفاده رو میبرم. اگه هم ناخودآگاه رفتم تو وبلاگی که توش گناه وجود داره، خب پاچهام رو که نمیگیره که یا میشینی با دقت کامل سه دور تمام مطالب من رو میخونی یا ولت نمیکنم! به قطعیت کامل میگم و حتی حاضرم سرم رو هم شرط ببندم که تمامی مرورگرهای موجود در دنیا دکمه ی خروج داره! زحمت میکشم و از اون صفحهی جهنمی میزنم بیرون.
-
من یه آدم غیرمذهبی هستم که روابط صد در صد آزاد دارم و هر وقت دوست داشته باشم با هر کسی که با هم توافق داشته باشیم میخوابم و کلی هم حالش رو میبریم و به احد الناسی هم ربطی نداره. عشقم میکشه امروز صبح که بیدار شدم کمی از خاطرات شیرین دیشب با پارتنرم که در دنیا مثال نداره با کلی شرح و تفضیل توی وبلاگم بنویسم که هم برای خودم ثبت شده باشه، هم پارتنرم بخوندش و لذت ببره، هم دهن بقیه رو آب بندازم! وبلاگ خودمه. اختیارش دست خودمه! تریبون رسمی دولت که نیست؟ دوست دارم! عشقم میکشه! نمیخوای، بدت میاد، مجبورت که نکردم! نخون!
-
من یه آدمی هستم که احساس میکنم روشنفکرم و طرفدار روابط آزادم ولی خب میترسم یه وقت خدا و پیغمبر وجود داشته باشه و اون دنیا بیان یه حال اساسی ازم بگیرن. خب حالا چیکار کنم؟ گیر میکنم! بسته به اینکه امروز حالم چطور باشه یا به این گیر میدم یا به اون گیر میدم. امروز مصلح اجتماعیم و گلوم رو برای نجات دین و ایمون جر میدم ولی فردا که حالم یه جور دیگه بود به طرفداران آزادیهای جنصی میپیوندم بلکه یکی رو هم این وسطه پیدا کردم و یه حال اساسی بردم! خلاصه که حسابی حذب بادم!
--
جدا نمیدونم همهی مردم دنیا اینجوری هستند یا این هم یکی از مصداقهای بارز ایرانی گری است! بابا جان حداقل آزادی بیان اینه که در محیط مجازی که خوانندگانش دوستان و همفکرانمون هستند، بتونیم حرف دلمون رو بدون سانسور بزنیم. چه از خدا و پیغمبر و ائمه ی اطهار و چه از پارتنرهای مختلفمون و ادا و اطوارهاشون و غیره. کی میخوایم یاد بگیریم سرمون رو تو هر سوراخی نکنیم و به کسی که کاری به کارمون نداره، کاری نداشته باشیم؟
ما اهالی وبلاگشهر که به نوعی قشر کمی باسوادتر و روشنتر جامعه هستیم اینقدر کم تحمل و -ببخشید- فضولیم، چه انتظاری داریم از عوام الناس؟
حداقل آزادی رو برای همدیگه قایل نیستیم. اگه امروز از عقایدمون درباره ی گناهان بنویسیم صد نفر میان و بهمون وصله های امل و... می چسبونن. اگه فردا بخوایم خاطره ی بوسهی شیرینی رو که از محبوبمون گرفتیم رو اینجا ثبت کنیم، صد نفر دیگه میان و بهمون وصله های بی دین و... میچسبونن. بابا بسه به خدا! بسه به خدا!
انگار بین این جماعت ایرانی فقط میتوان از مسائل خنثی گفت و شنید!
ما ایرانی جماعت، با تعامل میانهای نداریم. یا بهشتی هستیم یا دوزخی و صد البته همیشه آنانی که چون ما نمیاندیشند، دوزخیاند. به نوشتهات در بلاگ نیوزلینک دادم
ReplyDeleteموافقیم؛ لذت بردیم و مزید امتنان حاصل آمد. در ضمن حذب که نوشته اید نادرست است؛ درستش حزب است فرزندم
ReplyDeleteمطلب جامع و کاملی بود
ReplyDeleteکاش گوش شنوائی وجود داشت بدبختانه ما ( مخصوصا اگر نیمچه سوادی هم داشته باشیم) فکر می کنیم راه درست اینه که ما می ریم و حتی حاضر به شنیدن غیر از آن هم نیستیم
از خصوصیات بارز ایرانیگری هم اینه که همیشه سعی در اصلاح دیگران داریم !ا و می خوایم همه در چهارچوب های ما جا بشند و فکر می کنیم اینجوری هم دنیا گلستان میشه و هم همه به بهشت می رند !!ا
ما اهالی وبلاگشهر که به نوعی قشر کمی باسوادتر و روشنتر جامعه هستیم اینقدر کم تحمل و -ببخشید- فضولیم، چه انتظاری داریم از عوام الناس؟
ReplyDeleteراست گفتی پژ عزیز
این از ما به باقی امیدی نیست !!1
"کی میخوایم یاد بگیریم سرمون رو تو هر سوراخی نکنیم و به کسی که کاری به کارمون نداره، کاری نداشته باشیم؟
ReplyDeleteما اهالی وبلاگشهر که به نوعی قشر کمی باسوادتر و روشنتر جامعه هستیم اینقدر کم تحمل و -ببخشید- فضولیم، چه انتظاری داریم از عوام الناس؟
حداقل آزادی رو برای همدیگه قایل نیستیم."
همه ی آدما یه جوری به هم ربط دارند و جامعه رو میشه در مجموع یک ارگانیسم زنده تصور کرد. حداقل آزادی، یعنی اینکه شما هم در کار زهرا فضولی کنی! که یعنی بری سایتشو بخونی، و اگر دیدی به مسعله ی مهمی از نظر خودت پرداخته که لازم میدونی حرفی بزنی، یا اعتراضی، تعریفی بکنی، این کار رو انجام بدی. همینطور که انجام دادی.
انسان، یعنی فکر. انسان، یعنی نظر. انسان، یعنی اهمیت، یعنی تاثیر، یعنی تغییر، یعنی تغیر، یعنی مهربانی. پس! یعنی همه چی! بگذارید همه، راجع به هر چیزی که دوست داشتند، نظرشان را بدهند. بی تفاوتی را شایع نکنیم. هر کی سرش به کار خودش باشه را شایع نکنیم. و معلومه که خیلی از حرفا و عقاید دیگران، ممکنه با عقایدمان جور درنیاد. مثلن من از عقاید زهرا خانم حالم بهم خورد و شما هم نتونستید که به آن حرفها واکنش نشون ندهید، و من هم نتونستم که به حرفای شما واکنش نشون ندهم. پس زنده باد واکنش و فضولی!!
و البته مجبور نیستی که به فضولی و واکنش من، محلی بذاری!
اصولا تنها راه صحیحی که میرویم راه ماست و دیگران هم باید به راه ما آیند!
ReplyDeleteخوب زهرا خانم دیگه چی گفتند؟
ReplyDelete:))
از کامنت بالائی خوشمان آمد !ا
اوهوم
ReplyDeleteما ایرانی ها عجیب عادت داریم یا همرنگ جماعت باشیم و یا اونا را همرنگ خودمون کنیم!
ReplyDelete