دوست
"I never had any friends later on like the ones I had when I was twelve. Jesus, does anyone?" [Stand by Me (1986)]
این آخرین حرف فیلم "با من بمان" یا همان Stand by me است. فیلمی که حتما و قطعا به یک بار دیدنش میارزد.
پ.ن.
به خودم و زندگیام که مینگرم، رنگی از افسوس و فغان بر چهرم مینشیند. جبر روزگار چنان بود که تمامی سالهای کودکی و نوجوانی را خوشنشینی کردیم و هر سال جایی بودیم و بعد از این محله به محلهای دیگر و جایی دیگر و... هیچ گاه نتوانستم دوستانی همیشگی داشته باشم که تا میآمدم با دور و بریهایم اخت شوم، باربری میآمد و اسبابکشی و بارها و بارها چشمان کودکیم که از غم دوری دوستان نمناک میشد. هیچ گاه لذت بچه محل بودن را با تمام وجود حس نکردم. هیچ گاه صمیمیت دوستانی که از بچگی با هم بودند را تجربه نکردم. این است که هنوز هم که هنوز است در روابط اجتماعی به شدت کند و ضعیفم. دوستیهایم هرچند صادقانه ولی محدود و کم عمق است. همین است که تقریبا هیچ دوست صمیمی و یارغاری ندارم. زخمی که بر روزگار بر قامتم وارد کرد و رد آن تا به مرگ به چهرم خواهد ماند.
این همه ننه غریبم خواندم که بگویم صلاحیت اظهار نظر دربارهی صحت این نقل قول را ندارم!
پ.ن.
به خودم و زندگیام که مینگرم، رنگی از افسوس و فغان بر چهرم مینشیند. جبر روزگار چنان بود که تمامی سالهای کودکی و نوجوانی را خوشنشینی کردیم و هر سال جایی بودیم و بعد از این محله به محلهای دیگر و جایی دیگر و... هیچ گاه نتوانستم دوستانی همیشگی داشته باشم که تا میآمدم با دور و بریهایم اخت شوم، باربری میآمد و اسبابکشی و بارها و بارها چشمان کودکیم که از غم دوری دوستان نمناک میشد. هیچ گاه لذت بچه محل بودن را با تمام وجود حس نکردم. هیچ گاه صمیمیت دوستانی که از بچگی با هم بودند را تجربه نکردم. این است که هنوز هم که هنوز است در روابط اجتماعی به شدت کند و ضعیفم. دوستیهایم هرچند صادقانه ولی محدود و کم عمق است. همین است که تقریبا هیچ دوست صمیمی و یارغاری ندارم. زخمی که بر روزگار بر قامتم وارد کرد و رد آن تا به مرگ به چهرم خواهد ماند.
این همه ننه غریبم خواندم که بگویم صلاحیت اظهار نظر دربارهی صحت این نقل قول را ندارم!
باید بگویم که درک درستی داری از دلیل بیدوست بودنت. اما من نیز که دوران کودکیام تا جوانی در یک محل، همان خانهای که پدر در آن چشم به جهان گشود و در آن چشم از جهان فروبست، گذراندمع حال خودم هستم و خودم. اما این تجربهی عملی و خواندههایم سبب شد که در غربت، سفت و سخت، در برابر خواستههای همسرم که بسیار نیز دوستش میدارم مبنی بر تعویض شهر محل زیستمان، پایداری کنم تا فرزندانمان، در این غریب غربت تنها نمانند. نماندند
ReplyDeleteچه خوب که شما دلیلش رو پیدا کردی من که هنوز به دنبال دلیل میگردم
ReplyDeleteموافقم حیف که نمیشه یه روزه و با یه نصمیم تغییرش داد
ReplyDeleteباید به همون ارومی که تو ذهن ناخودآگاه ما حک شدند به همون آرومی هم پاک بشند
زمان لازم داره!ا