سر به شانه
دانشگاه ما خارج از شهر است و برای رسیدن به آنجا، یک ساعتی باید در اتوبوس نشست. هرچند اتوبوسها نامناسب و ناراحت ولی بعضی از بچهها تا در صندلی مینشینند انگار که همگی نگهبان شب کار باشند، فورا چورتشان میبرد و ناگفته پیداست که یکی از ناراحتیهای معمول در این میانه، کلهی آویزان بغل دستی است که گاه و بیگاه بر شانهات مینشیند.
اول کار کمی خودت را جابجا میکنی که طرف بفهمد و معمولا با عذرخواهی سرش را به سمت دیگر میچرخاند -به تجربه دریافتم که هرکس در خواب جلد (به فتح جیم!) یک طرف است و همیشه به همان سمت چرتش میبرد و حتی اگر سرش را به سمت مقابل هم کج کند، باز در ناخودآگاه مستی خواب به همان سوی پیشین برمیگردد- ولی داستان دنباله دار است! دوباره سرش بر شانهات مینشیند و این بار کمی خشنتر رفتار میکنی و مثلا همراه با یکی از دستاندازهای انبوه جاده، تکان سختی میخوری که از خواب بپرد یا مثلا به بهانهی اصلاح حالت نشستن، شانهات را ییهو! از زیر سرش میکشی و اگر باز هم تکرار شد، چارهای نیست جز اخطار لفظی و امید که ماجرا هیچگاه بیشتر از این کش پیدا نکند.
-
امروز هم همین اتفاق معمول، برایم افتاد و کناردستی خواب و بیدار سر به شانهام گذاشت و خوش خوشان، خوابش برد که برد!
مرحلهی اول را اجرا کردم که بیدار شد و به سمت دیگر خوابید. ولی طبق معمول دوباره برگشت و سر به شانهی خودم نهاد. در فکر بودم فاز دوم عملیات را اجرا کنم که ناگاه نوری در دلم تابیدن گرفت و تصمیم بر این که امروز مهربانتر از معمول باشم و اجازه دهم سر به شانهام، بخوابد!
مگر نه اینکه همه داعیهی مهر و محبت و نوعدوستی نامشروط داریم؟ مگر همگی حرکت آن جوان که به ایها الناس "Free Hug" میداد را تمجید و تحسین نکردیم و نگفتیم که اگر میشد در ایران هم چنین کاری کرد، همه داوطلب بودیم؟ خب این هم یک مدل دیگرش است دیگر، غیر از این است؟
--
پ.ن.
امروز در مود محبت بودم، دلتان را صابون نزنید که همیشه از این خبرها نیست!
پ.پ.ن.
ناسزا مینهیم برای اندیشههای ناپاک که پیوسته در صددند بندگان خدا را به آن گروهی که حتی رییسجمهور محترممان هم میدانند اصلا وجود خارجی ندارند، نسبت دهند!
اول کار کمی خودت را جابجا میکنی که طرف بفهمد و معمولا با عذرخواهی سرش را به سمت دیگر میچرخاند -به تجربه دریافتم که هرکس در خواب جلد (به فتح جیم!) یک طرف است و همیشه به همان سمت چرتش میبرد و حتی اگر سرش را به سمت مقابل هم کج کند، باز در ناخودآگاه مستی خواب به همان سوی پیشین برمیگردد- ولی داستان دنباله دار است! دوباره سرش بر شانهات مینشیند و این بار کمی خشنتر رفتار میکنی و مثلا همراه با یکی از دستاندازهای انبوه جاده، تکان سختی میخوری که از خواب بپرد یا مثلا به بهانهی اصلاح حالت نشستن، شانهات را ییهو! از زیر سرش میکشی و اگر باز هم تکرار شد، چارهای نیست جز اخطار لفظی و امید که ماجرا هیچگاه بیشتر از این کش پیدا نکند.
-
امروز هم همین اتفاق معمول، برایم افتاد و کناردستی خواب و بیدار سر به شانهام گذاشت و خوش خوشان، خوابش برد که برد!
مرحلهی اول را اجرا کردم که بیدار شد و به سمت دیگر خوابید. ولی طبق معمول دوباره برگشت و سر به شانهی خودم نهاد. در فکر بودم فاز دوم عملیات را اجرا کنم که ناگاه نوری در دلم تابیدن گرفت و تصمیم بر این که امروز مهربانتر از معمول باشم و اجازه دهم سر به شانهام، بخوابد!
مگر نه اینکه همه داعیهی مهر و محبت و نوعدوستی نامشروط داریم؟ مگر همگی حرکت آن جوان که به ایها الناس "Free Hug" میداد را تمجید و تحسین نکردیم و نگفتیم که اگر میشد در ایران هم چنین کاری کرد، همه داوطلب بودیم؟ خب این هم یک مدل دیگرش است دیگر، غیر از این است؟
--
پ.ن.
امروز در مود محبت بودم، دلتان را صابون نزنید که همیشه از این خبرها نیست!
پ.پ.ن.
ناسزا مینهیم برای اندیشههای ناپاک که پیوسته در صددند بندگان خدا را به آن گروهی که حتی رییسجمهور محترممان هم میدانند اصلا وجود خارجی ندارند، نسبت دهند!
تو زودتر بخواب، دیگه نمیخواد مهربون باشی :D
ReplyDelete- کیا وجود ندارن؟ ها؟
پس حسابی خوش بحال بغل دستی شما شد
ReplyDelete:)
خدا خیرت بده
ReplyDeleteخب مگه نشنیدی که آرزو به جونا عیب نیس؟ پس خیال کن که اگر سیمین بدنی در کنارت نشسته بود و چنین میشد که شدهاست چه میشد. در آن دورها زمانی که اتوبوس سرویس ما از میدان انقلاب امروزی راهی ناحیه هفت، نازیآباد و وو میشد، کناری ما بیشترشان همان سیمین تنان بودند ولی کمی جای ایستادن اجازهی خواب به آنان نمیداد. در عوض تا آخر خط برایت تعریف میکردند
ReplyDelete