Wednesday, January 31, 2007

سوت

بعد از يك مكالمه‌ي كوتاه و اعصاب خردكن سي و سه ثانيه‌اي در باد سردي ابتداي شب، در كوچه‌مان به سوي خانه مي‌رفتم و پسركي هفده-هجده ساله با بي‌خيالي و انكرالاصواتي تام و تمام پيش رويم مي‌رفت و سوت مي‌زد.
اعصابم به شدت خط خطي بود و فقط خدا مي‌داند چقدر دلم مي‌خواست بر سرش فرياد بزنم: «ببر اون صداي نكره رو»!

جهاد علمي

- ببين حاج آقا! من صدبار گفتم، اگه امام حسين مي‌رفت درس مي‌خوند و دكتر مي‌شد، بهتر كارش پيش مي‌رفت! هفت سال مي‌رفت دانشكده پزشكيِ شام درس مي‌خوند و برمي‌گشت كوفه مردم رو دوا درمون مي‌كرد! چي بهتر از اين؟! تو مطب مي‌نشست و براي هر مريضي كه مي‌اومد از اسلام مي‌گفت. چه بدي داشت؟ والله چه قدر بعد اون اين كار رو كردن و كارشون هم گرفت! كار به دعوا و كتك‌كاري هم نمي‌كشيد... (سفر به گراي 270 درجه [رمان برگزيده بيست سال داستان‌نويسي]، احمد دهقان، نشر نگاه امروز، اول1380، تهران)

--
اين برشي خام و ناگويا از كتاب است، براي درك ماجرا به داستان مراجعه كنيد. صرفا در اين روز عاشورايي، از اين بخش از گفتگو خوشم آمد و بد نديدم شما را هم در اين خوش آمدن سهيم كنم!

Tuesday, January 30, 2007

حرف حساب

Fishing Equipment

A couple went on vacation to a fishing resort up north. The husband liked to fish at the crack of dawn; the wife preferred to read.

One morning the husband returned after several hours of fishing and decided to take a short nap.

The wife decided to take the boat out. She was not familiar with the lake so she rowed out, anchored the boat, and started reading her book.

Along comes the sheriff in his boat, pulls up alongside and says, "Good morning, Ma'am. What are you doing?"

"Reading my book," she replies as she thinks to herself, 'Is this guy blind, or what?'

"You're in a restricted fishing area," he informs her.

"But, Officer, I'm not fishing. Can't you see that?"

"But you have all this equipment, Ma'am. I'll have to take you in and write you up."

"If you do that I will charge you with rape," snaps the irate woman.

"I didn't even touch you," grouses the sheriff.

"Yes, that's true....but you have all the equipment."

قيمت سايه

ديشب اس.ام.اس همشهري خبر داد كه سال آينده بنزين چندنرخي خواهد شد. براي شنونده ي عادي اين جمله معنايي پيچيده و بغرنجي ندارد و تنها درك اين است كه قيمت اين فرآورده تا سقف مشخصي –مثلا 30 ليتر در ماه- به ازاي هر ليتر «آ» ريال، از آن مقدار تا سقف بعدي «ب» ريال و بيش از آن به ازاي هر ليتر «پ» ريال مورد محاسبه قرار خواهد گرفت. چيزي مانند آب و برق و گاز كه با افزايش مصرف نسبت به سقف مجاز مشمول محاسبه ي تصاعدي مصرف و احتساب جريمه مي‌گردد. در درستي اين موضوع هيچ شكي نيست. ولي آنچه كه اكثرا متوجه آن نيستند، پيدايش قيمت سايه در بازار سوخت كشور و تاثير تورمي آن بر تمامي هزينه‌هاي مستقيم و غيرمستقيم خانوار است.
اما قيمت سايه چيست؟
زماني كه يك محصول در بازار با چند قيمت عرضه مي شود و مانند مثال خودمان داراي قيمت پايه ي مصرفي است كه با افزايش مصرف مشمول افزايش تصاعدي قيمت مي شود، قيمت سايه بالاترين قيمت ممكن براي آن فرآورده است.
-
فرض كنيد دولت اعلام كند قيمت بنزين تا 100 ليتر در ماه با كارت هوشمند هر ليتر 100 تومان عرضه خواهد شد، از 100 تا 300 ليتر 300 تومان و بيش از اين مقدار قيمت بنرين ليتري 500 تومان خواهد بود. از طرفي دولت به منظور جلوگيري از رشد بي رويه ي هزينه‌هاي حمل و نقل، اين تبصره را نيز بگذارد كه وسايل حمل و نقل عمومي و حمل بار داراي تعرفه‌ي تعادلي خواهند بود و نهايت قيمت مورد محاسبه براي آنها 200 تومان خواهد بود. آخرين فرض مثال را هم بر ميزان مصرف سوخت وسايل نقليه ي مختلف بگيريم كه مصرف متوسط يك سواري مسافركش در ماه 150 ليتر باشد، وانت حمل بار 150 ليتر، كاميونت و ميني بوس 200 ليتر، كاميون و اتوبوس و ساير وسايل نقليه ي سنگين، 250 ليتر.
همان گونه كه در فرضهاي مثالمان داشتيم، حداكثر قيمت پرداختي از سوي بخش حمل و نقل عمومي به ازاي هر ليتر بنزين، حداكثر 200 تومان خواهد بود. مضاف كه مصرف متوسط آنها نيز در حد مجاز است و از اين رو به طور منطقي، حداقل قيمت موجود در بازار سوخت را مي پردازند. ليكن تاثير آن بر رشد قيمت‌ها و تورم، بر مبناي بنزين ليتري 500 تومان است. چرا كه تاثير رواني بيشينه قيمت سوخت، سايه‌اي بر قيمت حقيقي مي‌افكند و از اين روست كه به آن قيمت سايه مي‌گويند.
(فراموش نكنيد كه كليه ي ارقام ارائه شده در اين مثال فرضي و غيرمحاسباتي است.)
-
گمانم حال متوجه شده باشيد، چرا با كمترين افزايش قيمت بنزين، به يكباره همه چيز گران‌تر و جواب هر شكايتي «آخه بنزين گرون شده» مي‌شود؛ در جامعه‌اي عوام هركسي يا نمي‌فهمد يا نمي‌خواهد بفهمد و يا زورش نمي‌رسد فهمش را عمومي كند.

روزمرگي

شجريان و ناظري خونم افتاده پايين. سر كارم و نمي‌توانم موسيقي گوش دهم. با سوتي زمزمه‌وار تصنيف‌هايشان اجرا مي‌كنم و آهسته آهسته سر درد مي‌گيرم. از خيرش مي گذرم و در ذهنم ترانه‌نوازي مي‌كنم. كم كم ذهن راه خود را به دهان مي‌رساند و زمزمه‌وار سوت مي‌زنم. سردرد مي‌گيرم و از خيرش مي‌گذرم و در ذهنم ترانه‌نوازي مي‌كنم. كم كم ذهن...
--
گاه زندگي چونان چرخه‌ي باطلي به نظر مي‌رسد كه نه توان بريدنش هست و نه توان تغييرش. همه مي‌گويند روزمره‌گي، من جز به روزمرگي باورش ندارم!

بي وقتي

اعتراف كنم كه مطالب پژلاگ را آف‌لاين و در مواقع مختلف و جاهاي مختلف مي‌نويسم و مي‌ماند تا هنگامي كه دسترسي به شبكه پيدا كنم و اين مكان را به روز نمايم. چند روزي بود كه نتوانستم در اينجا حاضر شوم. اين است كه مطالب قدري كهنه شده! ببخشيد.
پست بعدي مال دو روز پيش، بعدي‌اش مال يك روز پيش و سومي مربوط به گردش بي‌هدفانه‌ي امروزم در ميان فايلهاي قديمي اما نخوانده‌ي روي هاردم است كه بد نديدم براي تنوع در حال و هواي گويا غمناك اين ايام، گريزگاهي باشد.
به هر روي، خوش باشيد.

Friday, January 26, 2007

مچ گيري

اين را ديدم و بسيار پسنديدم!

بدترين امتحان

پژ ديروز بدترين امتحان تمام طول عمرش رو داد. برايش غصه نخوريد. دعواش كنيد!

Thursday, January 25, 2007

گواهي

- بهتر بود همان ديروز مي آمدي و مي گفتي سرم درد مي كند يا سرماخوردم و برايت گواهي صادر مي كرديم كه ايشان نياز به استراحت پزشكي دارد.
- آخه آقاي دكتر نمي خواستم دروغ بگم
- چطور تو نمي خواهي دروغ بگويي ولي من بخواهم برايت گواهي دروغ بدهم؟
- ...
و گواهي را صادر كرد.

--
به هر حال يكي پژ مي شود و يكي پزشك!

رهبر

شايعه اي شنيدم -كه گويا منبعش شبكه هاي فارسي ماهواره است- مبني بر اينكه زبانم لال بلاي ناجوري سر رهبر آمده و مقامات سكوت كردند تا در روزهاي تاسوعا و عاشورا، خبرش را اعلام كنند.
راست و دروغش را نمي دانم و دسترسي هم به آن لعبت فساد انگيز -مثل القمر كه ماهواره مي خوانندش- ندارم؛ ولي اگر كسي خبري جدي تر از شايعات سطح شهر دارد، ما را هم خبر كند تا سياه پژ شويم!
--
تا دريافت خبري موثق از تاييد يا تكذيب، هيچ از اين نمي گويم. تا ببينم...

Wednesday, January 24, 2007

پژ دير مي رسد

هيچي بدتر از اين نيست كه شب تا صبح بنشيني و سر در كتاب به مراقبت فرو بري، بعد ظهر فردا كه به محل برگزاري امتحان مي رسي، تماشا كني دوستان را كه از در بيرون مي آيند و مي پرسند «امتحانت چطور شد؟»
پژ كه اين روزها خيلي خوشحال و حواس شده، ساعت آغاز و پايان آزمون رو جابجا ديده و كمي دير به جلسه رسيد. چيزي در حدود دو ساعت! و صفري چهار واحدي كه اميدوار است بتواند به حربه ي گواهي تقلبي پزشكي، حذفش كند.

Tuesday, January 23, 2007

قلقلك يا غلغلك؟

عطف به دو پست پيش، خواستم مطلبي بنويسم و عنوانش را «غلغلك» بگذارم ولي هر چه فكر كردم به نتيجه ي مناسبي نرسيدم كه «قلقلك» صحيح است يا «غلغلك»؟
اگر شماره ي پژوهشگاه را داشتم تماس مي گرفتم و طي «كاري شخصي» از خانم ح اين پرسش را مطرح مي كردم ولي من پژ هستم و اين پژين بودن موجبات تفاوتاتي قليل و ثقيل است!
چه كردم؟
tickle را در بابل جستجو كردم و به «غلغلك» رسيدم!

--
اينقدر اين موضوع «غلغلك» مشغولم كرد كه اصل مطلبي كه قصد نوشتنش داشتم، به بوته ي فراموشي سپرده شد.

امتحان

برنامه ريزان آموزشي، مطلبي را براي يك ترم سه ماهه ي تحصيلي طراحي مي كنند و پژين در فاصله اي سه روزه تا امتحان، كتابهايش را تهيه مي كند. تا اگر خوابش نبرد، شب امتحان تا صبح بنشيند و براي دريافت مبلغي نمره ي ناچيز تقلا كند. عدل و داد كجا رفته، پژ بي خبر است!

از پژوهشگاه

تلفن زنگ زد...
- الو، سلام، آقاي ج؟
- عليك سلام، نخير. شما؟
- آقاي الف؟
- نخير. پژين هستم. شما؟
- خب مهم نيست، يه كار شخصي داشتم. من ح (خانم) هستم از پژوهشگاه تماس مي گيرم.
- بله. حالتون خوبه؟ امرتون رو بفرماييد.
- مي خواستم بپرسم «عرش» رو چه جوري مي نويسن؟ با الف-ر يا عين-ر؟
- (مكث) عرش به معني بالاست. با عين مي نويسن.
- بله. ممنونم. خداحافظ.
- خواهش مي كنم. خداحافظ.

--
اين كه پژوهشگاه بود، سوادش اينقدر بود. بيهوده به برادر كوچكم خرده مي گيرم كه «چوب الف بر سر ما» را نوشته بود «چوب علف بر سر ما»!