نفسم گرفت از این شهر
باید همچو من، پس از یک روز کاری، سوار بر ماشین دوستی درویش مرام، دو ساعت اوایل شب را دو بار از ونک تا ولیعصر رفته و برگشته باشید و به تماشای این همه پلیس ضدشورش و پلیس غیرضدشورش و بسیجیهای لباس شخصی و بسیجیهای غیرلباس شخصی و مزدورانی که روز اول چماق و لولهی آهنی دستشان بود و اکنون دیگر متحد الشکل شده اند و همه باتوم به دست گرفتهاند، از این همه درد گپ زده بودید و غمزده خداحافظی میکردید و تازه پس از آن یک ساعتی در بلوار کشاورز هدفون به گوش قدم میزدید و هر چند دقیقه یک بار سیل موتورسواران تفنگ به دست از مقابل و مخالفتان عبور میکردند تا بفهمید وقتی "حبیب" در گوشتان فریاد میزند"از خرابی میگذشتم، خانهام آمد به یاد" چه حسی برمیانگیزد...
---
پس از سکوتی طولانی و دم نزدن و داد بر آینه کشیدن، همچنان در تلاشم تا جایی که میتوانم دامان سرای سبز مجازیم را از لوث نوشتن دربارهی کثافتمداران و زمامداران خانهی بزرگمان حفظ کنم... اگر شدنی باشد.
---
پس از سکوتی طولانی و دم نزدن و داد بر آینه کشیدن، همچنان در تلاشم تا جایی که میتوانم دامان سرای سبز مجازیم را از لوث نوشتن دربارهی کثافتمداران و زمامداران خانهی بزرگمان حفظ کنم... اگر شدنی باشد.
رنگ _ زمینه ات کافیه رفیق ...
ReplyDelete