Wednesday, October 15, 2008

خبری بزرگ

دیشب با عزیزی که خود بهتر از هرکس قدر و جایگاه خویش می‌داند، تلفنی صحبت کردم. قرار بود چت کنیم و چون دانست خسته تر از آنم که بیشتر از آن پای مانیتور بنشینم، زنگ زد و صحبت کردیم.
صدایش خیلی فرق کرده بود، آنقدر که اگر منتظر تماسش نبودم، می‌پرسیدم: «شما؟» صدایش را به شادی و خنده می‌شناسم، لیک رد تردید و اضطراب به گونه‌ای دگر درش آورده بود.
خبر از تصمیم جدیدی که برای زندگی خویش گرفته بود، داد. تصمیمی بزرگ. خبری بزرگ. آنقدر که ناگاه نفسم بند آورد! هیچ انتظارش نداشتم. هیچ. گمانم چیزی دیگر بود و اخباری دگرگونه و آنچه شنیدم کاملا دگرگونه.
نگران شدم و دلهره‌ای به جانم ریخته شد. ترسی که شاید تاثیر نگرش و خط مشی جامعه‌ی غیرمعمول ایران است. هرچه کردم پنهانش کنم نشد که نشد. الکی و عصبی می‌خندیدم! نگرانم. نگران! برای چیزی که نمی‌دانم نگرانی دارد یا ندارد! به او هم گفتم و ناخواسته بارمنفی احساسم به او هم منتقل کردم. گرچه می‌دانم هر چه هم که این حس بد باشد، خوب هم هست. تردید هرچه بیشتر باشد پیش از گرفتن تصمیم قطعی بهتر است. نتیجه آن می‌شود که تصمیم نهایی‌اش از آزمون تردیدهای بسیار عبور خواهد کرد و بعدها اگر و اما بسیار کمتر خواهد داشت.
نمی‌دانم عزیز دل،‌ نمی‌دانم. هیچ نمی‌دانم. اگر به خیر و صلاحت است، به سلامت ورنه امیدوارم تردیدهایت اینقدر پر رنگ شود که از تصمیم بازت دارند. آنقدر دوریم که هیچ از دستم برنمی‌آید. آنقدر دوریم که هیچ برایت نکرده‌ام و نمی‌توانم انجام دهم. لیک خوش می‌دانی که چقدر نزدیکی و چقدر عزیز. می‌دانیم که تصمیمت در عمل هیچ تغییری در این میانه‌ی رابطه‌ی ما به وجود نخواهد آورد و می‌دانیم که این گام، پلهایی هرچند بعید را خراب خواهد کرد، نمی‌دانم چرا این همه نگران این پلهایم، هرچند به غایت دور می‌بینم احتمال آن را که بخواهی روزی از هیچ کدامشان گذر کنی.
عزیز دل، همه را به آینه‌ی زلال وجود خویش دیدی و هرکس به سهم خویش، خشی بر این زلال صاف انداخت. تصمیمت را درک می‌کنم و شرایطت را احساس. شاید تصمیم به جایی است و سازنده. هرچند نگرانت خواهم بود و دلهره‌ای که به جو زمانه بسیار بیشتر از معمول است لیک چون بدانم این مسیر، به آرامشت خواهد رساند، مگر می‌توانم جز خوبی و صلاح و امن تو چیزی بخواهم؟ طریق دوستی جز این هم هست مگر؟
برایت جز خیر نمی‌خواهم و این خیر شاید به چشم به بند کشیده‌ی من چون شر به نظر رسد. خود ببین و نیک نظر کن و گر خیرش دیدی و خیرش شناختی، از همه تردیدها گذر کن و راهی نور شو. فرشته‌ای باش برای نجات خویش و بهشتی ساز بر خویشتن که گمانم لیاقتش داشته باشی.
قول نمی‌دهم نگران نشوم، قول نمی‌دهم بغض نکنم، قول نمی‌دهم اینها را پنهان نکنم ولی قول می‌دهم همینی که هستم بمانم. پژ لایتغیر است، علی الخصوص برای شما دوست عزیز!
-
این نوشته برای کسی است. شما چرا خوندیش؟! پس حالا که فضولی کردی و مطلب دیگران را خواندی، کار نداشته باش که چرا اینجاش اینجوریه و اینجاش غلط داره و این حرفها!
-
گاه احساس می‌کنم، جز در وبلاگ نوشتن، به هیچ طریق دیگری خالی نمی‌شوم! نه با ایمیل و چت، نه با مکالمه‌ی تلفنی و نه حتی با دیدار رو در رو! گاه فقط وبلاگم می‌تواند خالی‌ام کند. گاه!

2 comments:

  1. ما که نخوندیم!ا
    اما این چی بود نوشته بودی؟
    :))

    ReplyDelete
  2. من الان اینو دیدم .... چی بگم جز شرمندگی .... شاید یه فرصتی دیگه وقت شقایقی باشه .. دنبال فرصت ها باید رفت ... شاید ...کسی جه میدونه ممنون همه محبت هاتم عزیز نادیده و امیدم رو برای روزی از اون پلا رد شدن از دست نخواهم داد. نگران نباش دل قوی دار سحر نزدیک است :)

    ReplyDelete