Friday, October 10, 2008

آرامش

کتابی را که قرار بود دست کم یک بار کامل به دقت مطالعه کنم و نیمه‌اش تازه رسیده بود، آهسته آهسته می‌خواندم و سمند تیزتک ایران خودرو، به سرعت به محل برگزاری امتحان نزدیک می‌شد.
من غرق در کتاب و راننده خسته از سخنرانی فلسفی در باب محرم و اباعبدالله الحسین، موج رادیو را از "ساعت 25 رادیو جوان، کاری از گروه جوان و اندیشه" به "رادیو پیام" تغییر داد. ناگهان ذهنم توقف کرد، همه حواسم متمرکز شد و کانونی، بر گوش. نوای سه تاری که در بندم کرد. با خود جنگیدم و نهیب که نیم ساعتی بیش فرصت نیست و حجمی عظیم از درس باقی مانده، لیک همه گوش بودم و هرچیز نوار. دست و پای بیهوده چرا؟ به لرز زخمه‌هایش خود سپردم و ده دقیقه‌ای آرامشی دور از خیال، پیش از امتحان، در جاده، در اضطراب.

پ.ن.
داشتم کاغذپاره‌هام رو نگاه می‌کردم که این رو پیداش کردم. مال دی ماه پارساله. اگرچه غلط زیاد داره ولی دلم نیومد ویرایشش کنم. نمی‌خوام در حس ثبت شده‌ام، دستی ببرم، فقط چندتا ویرگول بهش اضافه کردم.

2 comments:

  1. شما هنوز سه تار دوست داری؟
    :)

    چی رو پیدا کردی؟

    ReplyDelete