زور زیادی
تلفنش که تموم شد، با چهرهای که تبسمی متاسف و اندوهناک درش موج میزد اومد سر میزم و آروم بهم گفت:
- فلانی (برادر دامادشون؛ عموی دوست و همکار سابقم) که فوت کرد، میدونی علت مرگش چی بوده؟
- نه والا! چی شده بوده؟
- بندهی خدا یه روز میره مستراح و ببخشید زور که میزنه(!) یکی از مویرگهای مغزش پاره میشه! دو روز بعد از زور سردرد میره بیمارستان و بستری میشه و فرداش میره توی کما و دو روز بعدش هم فوت میکنه!
--
خدا بیامرزدش! زور زیادی کار دستش داده بود!
- فلانی (برادر دامادشون؛ عموی دوست و همکار سابقم) که فوت کرد، میدونی علت مرگش چی بوده؟
- نه والا! چی شده بوده؟
- بندهی خدا یه روز میره مستراح و ببخشید زور که میزنه(!) یکی از مویرگهای مغزش پاره میشه! دو روز بعد از زور سردرد میره بیمارستان و بستری میشه و فرداش میره توی کما و دو روز بعدش هم فوت میکنه!
--
خدا بیامرزدش! زور زیادی کار دستش داده بود!
یا حسین :دی
ReplyDeleteخب طرف چیکار می کرد مجبور بود دیگه :دی خدا رحمتش کنه اما اگه هم زور نمی زد از بی زوری فوت می شد
ReplyDelete