Thursday, November 1, 2007

درد

این هم تجربه ای متفاوت در تجربیات وبلاگ نویسی ام!
این مطلب را کنون بر روی کاغذ می نویسم به دست راست و بعد که دست چپم نیز به فرمان آید، تایپش خواهم کرد.
بخشی از بدنم به دردی سخت گرفتار آمده ناگهانی و آنچنان که دست چپم جرات حرکت ندارد. قلبم ناگهانی درد گرفته. ضربان آن تند شده و به نظرم کمی هم نامنظم شده. دردش مانند درد سایر عضلات بدن نیست. نمی توانم مانند معده درد یا سردرد توصیفش کنم. دردش گونه ای جدید و متفاوت است. سر کار هستم و پشت میزم. درد بی تاب کننده نیست و نوسان دارد. هنوز به کسی نگفته ام که گمانم نیست موضوع جدی باشد. سرعت حرکتهایم به شدت کند شده. حال عمومی ام کاملا رو به راه می نماید فقط درد پرفشار در آن عضله ی سرکش بی صاحب!
نمی توانم بیشتر بنویسم. بهتر است زودتر خود را به خانه برسانم. (چهارشنبه حدود ساعت 18)
--
خب این نوشته ی بالا مال دیشب بود. شبی که به دردی بی سر و صدا گذشت و همانطور که بی خبر آمد، صبح که بیدار شدم، رفته بود بی رد و اثری. سالها پیش دکتری قلبم را اکو کرده بود و گفته بود که اندکی افتادگی دریچه -پرولاپس- دارم ولی چیز مهمی نیست. طی این سالها که از عمرم گذشته، گاه گداری دچار دردهای خفیف قلبی شدم که نهایتا سی ثانیه طول می کشیده و بعد می رفته و به قولی تیر می کشیده. نه زیاد که از آخرین تیری که کشیده بود، قریب به دو سال می گذشت. این بار ولی درد بود و کامل بود. ساعتها درد که با هر حرکتی شدت می گرفت. شب به سختی خوابیدم. خسته بودم ولی حرکاتم در بستر به شدت دردآور بود. تنها زمانی که روی شانه ی راست دراز می کشیدم درد ساکت بود و هر اشاره ای به شانه چپ قفسه ی سینه را درگیر می کرد. طی شب چندین بار در خواب غلت خوردم و از درد بیدار شدم. تجربه ای بود برای خودش! حال بهتر درک می کنم احوال بابا را که سالهاست بیماری قلبی دارد.
-
پ.ن.
یادت هست دو سال پیش در همین حدود سال، دو سه روزی قلبت درد گرفته بود؟ آن روزی که فاش گفتی، شبانه بعد از کلاس به دیدارت آمدم، با دستی که به معتقداتمان شفابخشش کرده بودم. یادت هست که بر قلبت نهادیش؟ به چشمانم نگاه کردی و بغضت ترکید و اشک از دیدگانت جاری شد. گفتی حتی مادرت هم این همه نگران و مراقبت نبود. از شادی و رضایت گریان بودی. همان شب برای همیشه درد از قلبت پر کشید. آن قدر که هر چه اصرار کردم سری به متخصص قلب بزن، پشت گوش انداختی تا دو سال بعدش! یادت که نرفته؟ همه اش عصبی بود، می دانستم و دانستیم. و می دانیم این نیز عصبی است. یادت باشد دستی که برایت شفابخش کرده بودم را وادار کردی ساعتها بر قلبم چنگ زند بلکه فشار درد کمتر شود!

4 comments:

  1. شما باید خیلی زود به یک متخصص مراجعه کنید حتما

    ReplyDelete
  2. ان شاء الله که از بلا به دور باشد و تا 120 سال دیگه این درد تکرار نشود.

    ReplyDelete
  3. jeddi begirid ghazie ro !
    (nagi in kie? az garde rah reside marao mifreste doctor! az webloge mahbod omadam)

    ReplyDelete
  4. بابا مشکل جدیه! برو دکتر!

    ReplyDelete