Monday, October 15, 2007

Blog Action Day

امروز بيست و سوم مهرماه هشتاد و شش، پانزدهم اكتبر دوهزار و هفت، در بلاگستان جهاني «روز حركت وبلاگها» يا همان "Blog Action Day" نام گذاري شده است. توضيحات مرتبط را مي‌توانيد در اينجا مطالعه فرماييد. قرار بر اين شد كه هر كس هر كجا كه هست به نگاه خويش از طبيعت و معضلات و راهكارهاي مربوط به محيط زيستش بنگارد و در يك اقدام گروهي، جماعتي انبوه هدفي يكسان را از ديدگاههاي متفاوت مد نظر قرار دهند. به شخصه موضوعي ناب كه تكراري نباشد پيدا نكردم، چند روز ذهنم را به اين مورد خاص بخشيدم و از ديگراني نيز پرسيدم ولي همه حرفها تكراري بود و كذا. قصدم ننوشتن بود ليك بهتر ديدم حتي همان حرف تكراري را هم بزنم ولي ساكت نمانم كه اگر مشكل تكراري شد از براي آن است كه راه حلش يافت نشده پس نبايد صورت مسئله‌ي كذايي را ناديده گرفت. مقدمه‌اي شد بي قصد و نيت؛ بروم به سراغ حرفهاي تكراري!
-
شنبه‌ي گذشته - همين دو روز پيش- با سه تن از دوستان به كوهستان زديم. از دربند راه افتاديم به قصد توچال ولي ميانه‌ي راه به بيراهه زديم و ديگر نتوانستيم به مسير بازگرديم؛ تا خود ايستگاه پنج در بيراهه‌هاي بي‌مسير طي طريق كرديم. به قله‌اي رسيديم و خستگي و گرسنگي بي‌امانمان كرده بود. نشستيم به خوردن و استراحت. از آنجا هر سو را كه نظر مي‌انداختيم همه كوه بود و تنها در نماي جنوبي گوشه‌اي از شهر دودگرفته از ميانه‌ي كوه‌هاي بين راه پيدا بود. دو عقاب سياه رنگ در آسمان آبي آفتابي پرواز مي‌كردند و گاه سر به سر هم مي‌گذاشتند.
با دوستان از قصدم براي نوشتن مطلبي در خصوص محيط زيست گفتم و كمك خواستم، يكي‌شان حرفي زد كه تلنگري بايسته بود «بنويس مردم بيايند و از باقيمانده‌ي طبيعت استفاده كنند» و اين «باقيمانده» كلمه‌ي ترسناكي است.
اسباب و وسايلمان را جمع كرديم و بيراهه‌مان را به سمت ايستگاه پي گرفتيم. در آنجايي كه گمانمان بود كسي به اين سادگيها گذارش نمي‌افتد، يك قوطي خالي كنسرو ماهي ديديدم. برداشتيم و در كيسه‌ي زباله‌مان قرار داديم و بحثي ديگر در گرفت كه يقينا كسي كه تا اينجا و اين نقطه‌ي پرت كوهستان آمده، نمي‌تواند يكي از انبوه كساني باشد كه صرفا به كوه مي‌آيند تا تخمه‌اي بشكنند و غذايي بخورند، رسيدن به اينجا كار سختي است كه تنها با قصد كوه‌پيمايي ممكن است. حال چگونه است كه كسي كه خود مشتري دائم كوه است و مي‌داند كه بارها و بارها به اينجا سر خواهد زد، محيط تفريح و ورزش خويش را از بين مي‌برد؟ اين بي‌توجهي از چيست؟ از كجاست؟ به قول دوستم كه مي‌گفت «اين كنسرو را آنوقتي كه پر بود و سنگيني داشت با خستگي تا اينجا آورند، بعد كه سير و پر انرژي شدند زورشان آمده قوطي خالي را كه تقريبا هيچ وزني ندارد بردارند و ببرند...».
اين حكايت ماست. اي كاش گونه‌اي دگر شود.

5 comments:

  1. پس کوه نورد هم هستی!
    من هم میخواستم بنویسم. ولی انقدر سرم شلوغ بود که وقت نشد چیزی تهیه کنم. کلا بیخیالش شدم.

    ReplyDelete
  2. پس بگو چرا امروز چند تا وبلاگ در اين باره نوشتن! بهر حال من از طرف طبيعت ازتون تشكر مي كنم!

    ReplyDelete
  3. بازم خودا را شکر باید کرد
    نسل من و تو اندکی از طبیعت استفاده کرد
    چون که باید مطمئن باشیم برای نسل های بعدیمون چیزی نمیمونه
    اگه همینجور پسش بره

    ReplyDelete
  4. شکر خدا! ما فرهنگ استفاده از هیچی رو نداریم

    ReplyDelete
  5. این روز ها بازار بازاره وب بازیه
    ما هم بی اجازه اندکی به یکی از این بازی ها عوتتون کردیم

    ReplyDelete