Tuesday, December 25, 2007

تاثير مخدرات

چند روزي كه نبودم و چند روز بعدش هم كه اينقدر مشغول بودم كه عملا باز هم نبودم. وقتي هم كه تصميم گرفتم به بودن، ديدم موضوعي براي بودن و نوشتنم نيست. اينجوري بود كه نبودم! ولي امروز صبح خبري ديدم كه خودش به قدر كافي سوژه بود براي سوژه نكردن! گفتم لينكش اينجا قرار دهم و تقلبي پژستان را به روز كنم! باشد كه از دايره متقلبين به در آيم و خود چيزي براي نوشتن بيابم!
-
معلومه كه مواد به جناب مارادونا خوان ساخته! ماري جواناي مرغوب... چه ميكنه اين بازيكن! ولي از شوخي گذشته بايد اين حركت جناب مارادونا رو ارج نهيم و از اينكه به عنوان يك آدم شكست خورده و مغموم و معمول (عملي، معتاد!) بهانه‌ي جديدي براي مطرح ساختن خود در رسانه‌ها پيدا كرد و بدين منظور جناب رئيس جمهور محترم ما را مورد تفقد و مهرورزي (كج كج نگاه نكنيد! آقاي رئيس جمهور وجود امثالهم را منكر شدند!) قرار دادند، تشكر نماييم.
-
فرض رو بر اين بگيريم كه قبلا پنجاه درصد ايرانيها جناب مارادونا را مي‌شناختند و نيمي‌شان كه مي‌شود بيست و پنج درصد جمعيت، ايشان را دوست داشتند. از اين به بعد همه مردم ايران ايشان را مي‌شناسند، تمام سپاهيان و بسيجيان و امت هميشه در صحنه شيفته‌ي هنر والا و بي‌نظير ايشان خواهند شد و بسياري از كساني كه نمي‌دانند اصلا آرژانتين كجا هست و فرق اوت با كورنر چيست، از توانايي‌هاي انكارناپذير نامبرده تعريفها خواهند كرد. مارادونا به اسطوره‌ي داستانهاي خاله زنكي اقشار ضعيف و فريب‌خورده‌ي جامعه تبديل خواهد شد و از آن سوي، بسياري از كساني كه زماني به خاطر مارادونا گلوها پاره كرده‌اند و حتي پس از ماجراهاي فراواني كه داشت، همچنان طرفدارش بودند، ترجيح خواهند داد او را فردي تمام شده به حساب آورند و غيره.
--
اينها همه نظرات شخصي پژ بود و لاغير!

Sunday, December 16, 2007

كرامت انسان

از سر كار به منزل بازمي‌گشتم. حدود صد متر مانده به ميدان ونك تجمع و همهمه‌اي بود. وقتي كه آنجا رسيدم ديدم دخترك را خواهران و برادران مهرورز به زور و فشار داخل خودرو گشت ارشاد مي‌چپانند (بابت استفاده از اين فعل مرا ببخشيد، تنها واژه‌اي است كه گوياي احوال است). مانتوي دخترك نه خيلي كوتاه بود و نه خيلي تنگ و چسبان، شالي كه بر سر داشت آنقدر پوشيده بود كه هيچ جلب توجهي نكند و شلوار مشكي ساده و همرنگ مانتو و آستين روي مچ همه‌ي چيزي بود كه از دختر در حال تقلاي «نمي‌خوام بيام، ولم كنيد، نمي‌خوام سوار شم...» ديدم، گمانم چكمه پايش كرده بوده وگرنه هيچ بهانه‌اي براي گير دادن وجود نداشت. از آن سوي ديگر برادران مهرورز پسري را به زور داخل خودرو سوار مي‌كردند كه «سوارش كنين ببينم چه كارشه؟ به تو چه ربطي داره؟ حاليش كنم تو كاري كه بهش ربط نداره دخالت نكنه...». پيرزني صدايش بلند شد كه «اين جوون بنده‌ي خدا رو چرا مي‌برين؟ اون كه كاري نكرد؟ اصلا با دختره هم نبود! ديد دارن به زور مي‌برنش اومد مردونگي كنه ازش دفاع كنه. بيچاره رو گرفتن بردن. بي‌پدر و مادرا... ولش كنيد بره...». پليسهاي محترم عينا گاو (پوزش!) محل سگ هم به مردم و سر و صدا و اعتراضهايشان نگذاشتند و رفتند پي شكار بعدي‌شان و وقتي به قدر كافي دور شدند، مرد حدودا پنجاه ساله‌اي پريد وسط ماجرا و با لهجه‌ي غليظ آذري ميكروفون به دست گرفت كه «اين همه آدم مسن اينجا واستادنا ولي هيچكدوم داشتاق (راوي را ببخشيد!) ندارن جلوشون رو بگيرن! هيچكدوم داشتاق ندارن!...» مردم صدايشان بلند شد كه «حرف بزنيم ما رو هم مثله اون پسره بگيرن ببرن؟... اينا كه اين چيزا حاليشون نيست...» و در همين سر و صداها بود كه فرياد زدم «حاج آقا! تو كه داشتي چرا صدات در نيومد؟!» سئوالي كه بي‌جواب ماند و اويي كه رفتن را به ماندن ترجيح داد و مردم هم متفرق شدند.
-
پسرك را در بازداشتگاه نشانده‌اند روي صندلي و پرونده‌اي جلويش پرت كرده‌اند «مشخصاتت رو بنويس». پسرك كه كمي بي‌حال است نگاهش را به برگه مي‌دوزد. چشمانش اندكي دو دو مي‌زند. روي برگه قيد شده: «جرم: دفاع از كرامت يك انسان».

Saturday, December 8, 2007

ناكس

من از روييدن خار سر ديوار دانستم

كه ناكس كس نمي‌گردد بدين بالانشينيها

-

ايمانم به اين بيت شعر، كمتر از برترين ايمانهايم نيست. در تاييدش بسيار ديدم و هرچند بالانشينهاي نيك هم كم نديدم. مدتهاست به اين مي‌انديشم كه اي كاش به اين يكي بيت هم همين قدر معتقد بودم. آن وقت اينچنين رو دست نمي‌خوردم!

-

گرگ زاده عاقبت گرگ شود

هرچند با آدمي بزرگ شود

-

دخترك پست فطرت، پس از سه سال كه با من نامزدبازيهايش را كرد، يك ماه پس از جدايي‌مان، با ديگري عقد كرد و در كمتر از چهارماه عروسي هم كرد! كجاست آن همه اشك و آه و... رك بگويم، كجا رفت آن همه دروغي كه مي‌گفتي؟!

Sunday, December 2, 2007

اشتباه تايپي


باور بفرماييد كه نه آنچنان ملا لغتي هستم و نه به هيچ وجه ادعاي سوادم ميشه آن هم در زمينه برنامه نويسي. ولي خب اين يكي آنچنان محكم خورد توي چشمم كه نشد سوتي وارده رو سه نكنم! اشتباه تايپي پيش مياد، زياد هم پيش مياد ولي نه در تيتر يك صفحه، اون هم در يك نشريه كه به صورت هفتگي چاپ ميشه و يك هفته فرصت هست براي ويرايش و بازخوانيش!