Friday, January 30, 2009

آخرالزمان

دوره زمونه‌ی بدی شده... تا به هر چیزی و هر کسی فحش ندی، درست کار نمی‌کنه!

Sunday, January 25, 2009

دیوار

In Jerusalem, a female CNN journalist heard about a very old Jewish man who had been going to the Wailing Wall to pray, twice a day, everyday, for a long, long time. So she went to check it out. She went to the Wailing Wall and there he was!

She watched him pray and after about 45 minutes, when he turned to leave, she approached him for an interview.

"I'm Rebecca Smith from CNN. Sir, how long have you been coming to the Wall and praying?"

"For about 60 years."

"60 years! That's amazing! What do you pray for?"

"I pray for peace between the Christians, Jews and the Muslims. I pray for all the hatred to stop and I pray for all our children to grow up in safety and friendship."

"How do you feel after doing this for 60 years?"

"Like I'm talking to a fuckin' wall."

Monday, January 19, 2009

نسل سوخته

گفتم: «شما که بچه‌ی ... هستی تا حالا محض تنوع هم شده، عراق نرفتی؟»
گفت: «از عراق نفرت دارم! اگه عراقی ببینم، می‌کشمش!»
گفتم: «اونا هم آدمن! گناهی نکردن که! مامور بودن و معذور!»
گفت: «اگه تو هم مثه من از ترس موشک بارون، شبو توی جوب آب خوابیده بودی، همین حسو داشتی... خدا لعنتشون کنه... به هیچ کدوم از آرزوهای بچگیم نرسیدم...»
--
یکی از مدیران متوسط جامعه -که در حرفه‌ی خودش آدم واقعا قدریه- و یکی از کوچیدگان به ناچار جنگ...

Friday, January 16, 2009

تصادف

دیشب مورخ بیست و ششم دی ماه هزار و سیصد و هشتاد و هفت حدود ساعت بیست و یک، طی حرکتی مسخره و خنده‌دار اولین تصادف رانندگی عمرم را آن هم با پراید بابای کچلو تجربه نمودم! باشد که در تاریخ ثبت گردد!
مکان: ورودی فرعی به اصلی خیابون سر کوچه‌مون دقیقا همون سربالایی خفنه!
نحوه‌ی تصادف: پر گاز از فرعی به اصلی وارد و به تاکسی کوبیده و سپس با کج کردن فرمان به جدول سابیده و متوقف شدم!
علت تصادف: پیشامده دیگه! گیر ندید!
--
تجربه‌ی جالبی بود! پر از استرس! ولی خب از حیث روحی آب‌بندی شدم! دیگه از تصادف هم نمی‌ترسم! 

Thursday, January 15, 2009

رجیستر

چند روز پیش پسر عموهه زنگ زد و خبر داد که به سلامتی و میمنت، گندی زده به سیستم اساسی و اشتباهی پارتیشنهای هارد اصلی کامپیوترش رو پرونده و خلاصه که از من سراغ برنامه‌ی ریکاوری‌ای رو می‌گرفت که خودش قبلن بهم داده بود و من هم نداشتم!
موند تا دیروز صبح که به صدای رسیدن اس.ام.اس از خواب بیدار شدم و از طرف هم او بود: «یکی از برنامه‌هایی که خودم نوشتمو ریکاوری کردم حالا میگه که این برنامه مجانی نیست باید بخریش! حتی وبسایت داده رجیسترش کنم!»

Sunday, January 11, 2009

بی‌عنوان

نمی‌دونم چه حکمتی داشت که امروز سر کار، هر کی میومد توی اتاقمون، زیپ شلوارش پایین بود!
--
خواننده باید عاقل باشه! کلهم گفتم!

Monday, January 5, 2009

تکبیر

با افتخار اعلام می‌کنم:
به سلامتی و میمنت
طی آزمونی صف‌شکنانه نخستین امتحان این ترم پیروزمندانه به لعنتی رفت!

Friday, January 2, 2009

مو قشنگ

دلم میخواد دوباره موهام رو بلند کنم. نه اونقدر بلند که دخترونه باشه، نه! مثل سالهای دبیرستان که همه بهم میگفتن مو قشنگ! مثل همه‌ی وقتایی که از دست ناظم قیچی به دست فرار می‌کردم!  -یه بار گیرم انداخت! جلوی موهام رو کجکی زد! مجبور شدم برم حسابی کوتاهشون کنم!- مثل اون وقتا که صبح به صبح یک ربع ساعت وقت میزاشتم و فرقم رو درست از وسط باز می‌کردم!  مثل اون زمون که وقتی موهام رو کوتاه میکردم میبایست به پنجاه نفر جواب پس بدم! یادش بخیر، یادش بخیر... یعنی اینقدر پیر شدم؟

Thursday, January 1, 2009

سوختن

در آتش تب می‌سوزم و هذیان‌وار نام تو رو زمزمه می‌کنم...