Thursday, February 28, 2008

كار و بيكاري

فكر مي‌كردم در اين ايام بيكاري به بسياري از كارهاي بر زمين مانده‌ام خواهم رسيد. فكرش را هم نمي‌كردم كه بيكاري اين چنين بطالت‌وار و كسالت‌بار زندگي‌ام تحت تاثير قرار دهد. نه درس خواندنم مي‌آيد و نه كتاب خواندنم. تماشاي فيلم هم گويي كم لذت شده. سري به دوستان و همكاران قديم زدم. هر كس به حال خويش و هر كس به كار خويش. كار من اما اين روزها بيكاري است! كار خوشي نيست.

Tuesday, February 26, 2008

فهرست شيندلر

امروز ظهر از دوستي عزيز هديه‌اي گرفتم كه پيشتر بارها توصيه‌ام كرده بود. شاهكاري كه تا دقايقي پيش از تماشايش محروم بودم. «فهرست شيندلر» فيلمي كه سه ساعت تمام بي‌خستگي نگاهم داشت و منقلبم كرد و آخر سر اشكم را هم درآورد.
--
متشكرم رفيق!

Saturday, February 23, 2008

اخراج

بعضي چيزا دير و زود داره ولي سوخت و سوز نداره! بلاخره امروز اخراج شدم! جالب اينجا كه هيچ هم ناراحت نيستم! مطمئن بودم كه با اين گروه جديد نميتونم كار كنم. يقين داشتم و از اونجايي كه نمي خواستم استعفا بدم،‌ كار رو به اخراج كشوندم. تنها ناراحتيم اينه كه ديگه به اينترنت پرسرعت -مثلا- دسترسي نخواهم داشت. تنها ناراحتيم همينه!
-
شايد و تنها شايد در پستي كمي از شركتمون و ماجراهايي كه داشتيم براتون تعريف كنم.

Saturday, February 16, 2008

لينك به متتي

از روز بيست و دوي بهمن تا حالا همش مي‌خواستم درباره‌ي سخنراني جناب پرزيدنت در ميدان آزادي مطلبكي بنويسم. اينقدر سرم شلوغ شد كه از خيرش گذشتم. امروز صبح يه سري به متتي خان زدم و ديدم كه ايشون زحمتش رو كشيده! لينكش ايناهاش! دمت گرم آقا متتي!

Wednesday, February 13, 2008

كتابهاي ناتمام

دوست عزيزم پنگوئن لطف كرد و مرا به بازي «كتابهاي ناتمام» دعوت كرد. وظيفه‌اي است كه بايد به انجامش رسانم. با كمال ميل.
توضيح واجب و ضروي آنكه هرچه به نظر انسان كتابخوان و اهل مطالعه‌اي مي‌آيم، متاسفانه كم مطالعه‌ام و بيشتر آنچه بايد هر كتابخواني بخواند را نخوانده‌ام. دردي بر وجودم و سرعت اندك مطالعه، بزرگترين آفت كه بدان مبتلايم. گفتم كه بدانيد آنقدرها هم حرفه‌اي نيستم. اعترافي نزد دوستان بدانيدش!
-
شايد مهمترين كتابي كه هميشه خواستم بخوانمش و نتوانستم «قرآن» بوده. يكي از همكاران سابق كه اكنون در يكي از سازمانهاي ديني مشغول به كار است، يك جلد قرآن كاملا فارسي برايم هديه آورد حدود دو سال پيش. كتاب را دم دست گذاشتم و هر از گاهي ورقي مي‌زنم ولي متاسفانه به طور متمركز هنوز نتوانستم بيشتر از يك جزء آن را بخوانم.
«اناجيل اربعه» نيز ديگر كتابي است كه از مردي بزرگ و رئيسي به غايت محبوب و دوست داشتني هديه گرفتم و به خاطر نثر سنگين و غامضش هيچگاه بيش از دو حكايت نتوانستم پيش روم. گمانم عذر اين يكي موجه تر باشد تا قرآن فارسي خوش نثر و روان.
كتاب بعدي هم ربطي به دين دارد و عجيب كه هرچه مشتاق مطالعه در باب اديانم، در خواندنشان ناكام مي‌مانم! «تاريخ جامع اديان» كتابي كه به خواندنش حرصي عجيب دارم و اما نمي‌توانم پيشش برم! هنوز در مذاهب هندم و اين تازه آغاز اديان است!
«ابلوموف» گمانم معروفتر از آني باشد كه بايد باشد. تا صفحه ي صد كتاب را گمانم يك ماهه خواندم و تا بحال هيچ كتاب غيردرسي را آنچنان خواب آور نديدم! از خيرش گذشتم! مگر قرارست هر كتابي را كه گفتند خوب است، من هم بخوانم؟!
تمامي كتابهاي شعر! هيچ كدامشان را نتوانستم كامل بخوانم! نه ديوان حافظ، نه بوستان و گلستان سعدي -گلستان سعدي در زمره‌ي شاهكارهايي است كه قبولشان دارم- و نه حتي ديوان غزليات شمس كه بعض اشعارش ديوانه ام مي‌كند!
«سفر دروني» رومن رولان را معلم ادبياتم هديه‌ام داد. رفيق گرمابه و گلستان بوديم. برايم امضايش كرد و نوشت كه «درنيافتش». هر چه كردم اين كتاب را بخوانم نشد كه نشد. به او گفتم، من هم نتوانستم درش يابم!
...
اينها مهمترينها بود و بسياري كتاب ديگر كه مي‌خواهم بخوانم و نشده يا نتوانستم. بماند. قاعده اين است كه من نيز دوستاني را به اين بازي دعوت كنم ولي نمي‌خواهم اين بار چنين كنم. از ترفند پسر فهميده با حفظ حق كپي‌رايت ايشان (!) استفاده كرده و اعلام مي‌دارم، هر دوستي كه براي اين مطلب كامنت بگذارد، به اين بازي دعوت است.

Sunday, February 10, 2008

انقلاب

انقلاب اسلامي ايران بسيار حركت موثر و مفيدي بود كه كلي خير به آحاد مختلف جامعه رسوند. مثلا همين بيست و دوم بهمن منشا بسياري خيرات و بركات بود. مثال بارزش همين امروز. واقعا ديگه چه چيزي بهتر از اينكه شركت با شير و شيريني ازمون پذيرايي كنه؟ من نمي‌دونم ما چرا اينقدر ناشكريم و نيمه‌ي خالي نداشته‌ي اين ليوان رو زور مي‌زنيم ببينيم؟ درك نميكنم!

Tuesday, February 5, 2008

سايه‌ي مبارك

- كجا بودي هر چي زنگ مي‌زدم گوشي رو برنمي‌داشتي؟
- زير سايه‌ي مبارك شما!
- چيكار مي‌كردي؟
- قضاي حاجت!